-
ریتم آهنگ زندگی
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 17:49
نمی شه بی خیاله آهنگ زندگی شد ... ولی می شه ریتم جدید بهش داد ... .
-
تاثیربرآینده
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 16:11
من بر آینده تاثیر می گذارم چون تدریس می کنم. ( مک الیف )
-
من کور هستم لطفا کمک کنید
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 16:28
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.» روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود... او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت،...
-
یک راز
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 17:09
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟ شاگردان فکرى کردند و یک ى از آنها گفت: چ ون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم. استاد پرسید: اینکه آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف...
-
زلیخا عشق نمی داند
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 16:15
زلیخا مغرور قصه اش بود زلیخا به همنشینی نامش با یوسف می نازید زلیخا بر بلندای قصه رفت و گفت رونق این قصه همه از من است این قصه بوی زلیخا می دهد کجاست زنی که چون من شایسته عشق پیامبری باشد ، تا بار دیگر قصه ای این چنین زیبا شود؟ قصه دیگر نازیدن زلیخا را تاب نیاورد و گفت: بس است زلیخا ! بس است .از قصه پایین بیا ، که این...
-
دعا کرد برای آنها که دوستش ندارند
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 16:24
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی . نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ کشید و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت....
-
پیش از آنکه قلبت را بدزدند
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 16:17
قلبت کتیبه ای باستانی است، از هزاره ای دور. سنگ نبشته ای که حروفی ناخوانا را بر آن حکاکی کرده اند.الفبای قومی ناشناخته را شاید. و تو آن کوهی که نمی توانی واژه هایی را که بر سینه ات کنده اند، بخوانی. قرن ها پشت قرن می گذرد و غبارها روی غبار می نشیند و تو هنوز منتظری تا کسی بیاید و خاک روی این کتیبه را بروبد، کسی که رمز...
-
گاهی به نگاهت نگاه کن !
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 16:01
انیشتین میگفت : « آنچه در مغزتان میگذرد، جهانتان را میآفریند. » استفان کاوی (از سرشناسترین چهرههای علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که میگوید: « اگر میخواهید در زندگی و روابط شخصیتان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایشها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان میخواهد قدمهای کوانتومی بردارید...
-
جهان بدون رویا میمیرد
پنجشنبه 17 تیرماه سال 1389 18:01
یوسف عزیز! برای ما خوابی ببین که جهان بدون رویا میمیرد. یوسف! ما خواب ستاره نمیبینیم. خوابهای ما پر از گاوهای لاغر است و خوشههای خشک. پر از مردمانی که نان بر سر نهادهاند و مرغان از آن میخورند... یوسف! ما تعبیر خوابهایمان را نمیدانیم. ما چیزی نمیکاریم. و فردا که برادرانمان برگردند ماییم...
-
میراث پدر علیه السلام
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 17:40
سهراب نیستم و پدرم تهمتن نبود.اما زخمی در پهلو دارم. زخمی که به دشنه ای تیز، پدر ، برایم به یادگار گذاشته است. هزار سال است که از زخم پهلوی من خون می چکد و من نوشدارو ندارم. پدرم وصیت کرده است که هرگز برای نوشدارو برابر هیچ کیکاووسی ، گردن کج نکنم. و گفته است که زخم در پهلو و تیر در گرده ، خوشتر تا طلب نوشدارو از...
-
امروز چند بار اشتباه کردم؟
دوشنبه 7 تیرماه سال 1389 17:24
میدانم هیچ صندوقچهای نیست که بتوانم رازهایم را توی آن بگذارم و درش را قفل کنم؛ چون تو همه قفلها را باز میکنی. میدانم هیچ جایی نیست که بتوانم دفتر خاطراتم را آنجا پنهان کنم؛ چون تو تکتک کلمههای دفتر خاطراتم را میدانی... حتی اگر تمام پنجرهها را ببندم، حتی اگر تمام پردهها را بکشم،...
-
طلاق فیزیکی
شنبه 29 خردادماه سال 1389 20:06
چقدرسخت است عمری باهم زیریک سقف زندگی کردن وهمدیگررادرک نکردن یک عمرهمدیگرراباورنداشتن ویک عمرهمدیگرراتحمل کردن طلاق عاطفی سخت ترازطلاق فیزیکی است چون درطلاق فیزیکی تکلیف زوجین مشخص است امادرطلاق عاطفی چه؟ باهم هستندامافرسنگهاازهم فاصله دارند باهم حرف می زننداماچه فایده چون شنونده اشان همیشه کر است وصدای طرف مقابل...
-
برای رها
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 19:10
برای آنانکه پرواز راتجربه نکرده اند یاهمت پرواز راندارند یاترس ازشکستن بال لذت پرواز را از آنها گرفته است یا آنها که عادت کرده اند بادوختن چشم به درقفس منتظر بمانند تاآاب ودانه توسط دیگران به آنها برسد وآنها که آنقدر پرواز نکرده اند که زمینگیر شده اند ویادشان رفته است که جایشان در آسمان خالی است تنها دوا رها بودن است....
-
برای خورشید همیشه تابانم
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 17:57
گاهی اوقات دل آدم برای کسایی می گیره که واقعا توزندگی شون تاثیر گذار بودن وهیچ وقت اندیشه هاشون فرامش نمی شه من معلمم اما آیا اثر گذار بوده ام یانه ؟ اثرگذاریم تاچه زمان بوده؟ اینها سوالاتی هستن که گاهی برام مطرح میشه چه تعداد از شاگردهای مامعلمها بعد از اینکه بخاطر تغییر مقطع از ما جدامی شن باز یادی از ما واندیشه های...
-
فرصتها...
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 16:19
همه درحال حرکت بودند ناگاه یک زن وشوهر ثروتمندی ایستادند ودرحالی که هردو نگاه به بچه ای که کنار یک مغازه بالباسی کهنه به خواب رفته بودمی کردند زن رو به همسرش کرد وگفت : درسته که صاحب فرزندی نشدیم اما خداوند این پسربچه ی یتیم را سر راه ما قرار دادکه اورو به فرزندی بگیریم خدارو شکر.... امامرد گفت: عزیزم ازکجامعلوم که...
-
برای دانش آموزکلاس سومی به نام علیرضا
شنبه 1 خردادماه سال 1389 16:11
او نه درس خون بود ونه منظم ،همیشه بالباسهای نشسته، بدون جوراب با یه دمپایی به مدرسه می اومد اکثر اوقات دوتا دستاش رو به کمر میزد وبه بهانه ی درد دل از کلاس بیرون میومد "مثل اینکه دوتا هندونه زیر بغل داشته باشه "از نظر مدیر، معاون ومعلما آخر بی خیالی و بی نظمی بود یادمه یه روزموقع زنگ تفریح آخرین نفری بود که...
-
برای گلهای زندگی ام بخصوص مهدی میربزگر
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 16:59
دیروزسرکلاس درس به بچه ها گفتم ببینید همه ی ما توزندگی باید سعی کنیم رشد کنیم واگه اشکالی داشتیم درصدد رفع اون باشیم واگه ادعا کنیم که بهترین هستیم توزندگی باختیم چون درگیر منیت وخودخواهی شدیم وباید الگو برداری کنیم از کسایی که دور و برمون هستن از دوستان از پدر مادر از معلما و... بعد این بحث پیش اومد که از اول ابتدایی...
-
برای ...
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 19:45
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 سلام ممنون که به وبلاگم سرزدید راستش ازامروز قراره خودم بنویسم وسعی کنم کمتر ازنوشته های دیگران استفاده کنم امروز بعدازمدتها رفتم به خانه ی خوب وقشنگ ودوست داشتنی خانه ای که بهترین خاطرات دوران کاری ام دراونجا بود ؛سازمان دانش آموزی؛ خانه ای که یه زمون بوی زندگی...
-
بازیگر کارمند
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1389 11:33
مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم ! یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید . . . مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه...
-
بال تازه، دل نو
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 16:23
سرش قد سر سوزن بود و تنش سیاه و کرکی. لای برگهای درخت توت میلولید. نه چشمی و نه گوشی. نه بالی و نه پایی. میخورد و میخزید. و به قدر دو وجب انگشت بسته آدم جلو میرفت... زندگی را تا همینجا فهمیده بود. اما آسوده بود و خوشبخت. دوستانش هم دوستش داشتند. دوستانش؛ کرمهای کوچک خاکی. هر از چند...
-
خدا سلام رساند و گفت
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 16:40
مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان. مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت. فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم باغچه ای است و عمری ست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت. و از آن پس...
-
عشق
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 18:34
عشق،شیر شد آهوی دل مرا که دید آهو از میان سینه ام رمید هی دوید و هی دوید و هی دوید... شیر آخرش ولی به او رسید آهوی دل مرا درید. عرفان نظرآهاری
-
آنکه عاشق می شود خدائی دارد
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 16:11
بر صندلی چوبی نشسته بود و ژاکتی پشمی به تن داشت و چای می نوشید ؛ بی خیال . فنجان چای اما از خاطره پر بود و انگار حکایت می کرد از مزرعه چای و دختر چایکار و حکایت می کرد از لبخندش ، که چه نمکین بود و چشم هایش که چه برقی می زد و دستهایش که چه خسته بود و دامنش که چه قدر گل داشت . چای خوش طعم بود . پس حتما آن دختر چایکار...
-
من نبارم تو کجا دریایی؟
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 17:44
ابر بارنده به دریا میگفت:من نبارم تو کجا دریایی؟ در دلش خنده کنان دریاگفت:ابر بارنده تو خود از مائی!
-
من فقط بچه ها را دوست دارم
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 16:51
قادر نیستم روی آب راه بروم . دریا را هم نمی توانم بشکافم .من فقط بچه ها را دوست دارم . ( ماروا کالینز )
-
آقااجازه
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 17:34
یه بچه کلاس اولی بود با معلم خودش در رابطه با درس بابا مشکل داشت صدای ناز می آید صدای کودک پرواز می آید صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد معلم در کلاس درس حاضر شد یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد برپا همه برپا چه برپایی شده برپا معلم نشأتی دارد معلم علم را در قلب می کارد معلم گفته ها دارد یکی از بچه های آن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 18:28
-
ما همه آفتابگردانیم
شنبه 14 آذرماه سال 1388 17:03
ما همه آفتابگردانیم گل آفتابگردان رو به نور میچرخد و آدمی رو به خدا. ما همه آفتابگردانیم. اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگردان نیست. آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد. اینها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش میکردم که خورشید کوچکی بود در...
-
اهمیت شاگردان
جمعه 13 آذرماه سال 1388 10:35
شاگردان بسی با اهمیت تر از مطالبی هستند که به آن ها درس می دهیم . (مک کارتی )
-
زندگی همین است !
جمعه 8 آبانماه سال 1388 18:52
زندگی همین است ! (بسیار جالب) استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پراز آب به دست گرفت . آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است شاگردان جواب دادند: 50 گرم ، 100گرم ،150 گرم استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا" وزنش چقدراست. اما سوال من این است : اگر من این...