جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

فرشته یک کودک

 

کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : « می گویند که شما مرا به زمین می فرستید ؛ اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟!»

 

خداوند پاسخ داد : « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان ، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد .  »

 

اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه .

 

- « اما اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند .   »

 

خداوند لبخند زد : «فرشته تو برایت آواز خواهد خواند ، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»

 

کودک ادامه داد : « من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم ؟»

 

خداوند او را نوازش کرد و گفت : « فرشته تو ، زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی .»

 

کودک با ناراحتی گفت : « وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ، چه کنم ؟»

 

اما خدا برای این سوال او هم پاسخ داشت : « فرشته ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی .»

 

کودک سرش را برگرداند و پرسید : « شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند . چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟»

 

- « فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.»

 

کودک با نگرانی ادامه داد : « اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ، ناراحت خواهم بود .»

 

خداوند لبخند زد و گفت : « فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت ؛ گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود .»

 

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده می شد . کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند . او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید :‌« خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم ، لطفا نام فرشته ام را به من بگویید .»

 

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد :‌« نام فرشته ات اهمیتی ندارد . به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی .»

عید نوروز

بر سر سفره هفت سین ای کاش

وسط آینه و ماهی وشمع

درکنار قرآن

عکس جاوید شهیدی باشد

تا به هنگام دعای حول

یاد احوال شهیدان باشیم

میخهای بر روی دیوار

 

 

 

پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت . پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت : « هر بار که عصبانی می شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی .»

 

روز اول ، پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ، همان طورکه یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند ، تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر می شد . او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخها بر دیوار است ...

 

به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ، یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد .

 

روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است . پدر دست پسر بچه را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت :‌« پسرم ! تو کار خوبی انجام دادی . اما به سوراخهای دیوار نگاه کن . دیوار دیگر هرگز مثل گذشته اش نمی شود . وقتی تو در هنگام عصبانیت ، حرفهایی می زنی ، آن حرفها هم چنین آثاری به جای می گذارند . تو می توانی چاقویی در دل انسان فرو کنی و آن را بیرون آوری . اما هزاران بار عذرخواهی هم فایده ندارد ؛ آن زخم سر جایش است . زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناک  است . »

 

مواظب پاره آجر باشید !

 

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت . نا گهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد . و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است . به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد . پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو ، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخ دار به زمین افتاده بود جلب کند . پسرک گفت : " اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند برادر بزرگم از روی صندلی چرخ دارش افتاده بود و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم . برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم ." مرد بسیار متأثر شد و از پسر عذر خواهی کرد . مرد پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گران قیمتش شد و به آرامی به راهش ادامه داد .

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند .

خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند . اما بعضی وقت ها زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم ، او مجبور می شود که پاره آجری به سمت ما پرتاب کند . این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه !

آیا میدانستید...

 

 heart, are real weak and most susceptible?  
آیا میدانستید آنهایی که از نظر احساسی بسیار قوی به نظر میرسند در واقع بسیار ضعیف و شکننده هستند

 
 

Did you know that those who spend their time protecting others are the ones that really need someone to protect them?  
آیا میدانستید که آنهایی که زندگیشان را وقف مراقبت از دیگران میکنند خود به کسی برای مراقبت نیاز دارند

 
 

Did you know that the three most difficult things to say are:  
 
I love you, Sorry and help me
 
آیا میدانستید که  سه جمله ای که بیان آنها از همه جملات سخت تر است
 
دوستت دارم  متاسفم و به من کمک کن  
میباشد

 

 

Did you know that those who dress in red are more confident in themselves?  
آیا میدانستید که کسانی که قرمز میپوشند از اعتماد بیشتری نسبت به خود بر خوردارند

 
 

Did you know that those who dress in yellow are those that enjoy their beauty?  
آیا میدانستیدکه کسانی که زرد میپوشند از زیبایی خود لذت میبرند

 
 

Did you know that those who dress in black, are those who want to be unnoticed and need your help and understanding?  
و آیا میدانستید که کسانی که لباس مشکی به تن میکنند نمیخواهند مورد توجه قرار گیرند ولی به کمک و درک شما نیاز دارند

 
 

Did you know that when you help someone, the help is returned in two folds?  
آیا میدانستید که زمانی که به کسی کمک میکنید اثر آن دوبار به سوی شما بر میگردد

 
 

Did you know that it's easier to say what you feel in writing than saying it to someone in the face? But did you know that it has more value when you say it to their face?  
و آیا میدانستید که نوشتن احساسات بسیار آسانتر از رودرو بیان کردن آنهاست اما ارزش رودرو گفتن بسی بیشتر است

 
 

Did you know that if you ask for something in faith, your wishes are granted?  
آیا میدانستید که اگر چیزی رابا ایمان از خداوند بخواهید به شما عطا خواهد شد

 
 

Did you know that you can make your dreams come true, like falling in love, becoming rich, staying healthy, if you ask for it by faith, and if you really knew, you'd be surprised by what you could do.    
آیا میدانستید که شما میتوانید به رویاهایتان جامه عمل بپوشانید رویاهایی مانند عشق ثروت سلامت اگر آنها رابا اعتقاد بخواهید و اگر واقعا این موضوع را میدانستید از آنچه قادر به انجامش بودید متعجب میشدید
 
 

 

But don't believe everything I tell you, until you try it for yourself, if you know someone that is in need of something that I mentioned, and you know that you can help, you'll see that it will be returned in two-fold.  
اما به آنچه من به شما میگویم ایمان نیاورید تا زمانیکه خودتان آنها را امتحان کنید اگر شما بدانید که کسی نیاز به چیزی دارد که من گفتم و بدانید که میتوانید به او کمک کنید متوجه خواهید شد که آن چیز دوبار به سوی شما باز خواهد گشت

 

 

Today, the ball of FRIENDSHIP is in your court, send this to those who truly are your friends (including me if I am one). Also, do not feel bad if no one sends this back to you in the end, you'll find out that you'll get to keep the ball for other people want more ..  
امروز توپ دوستی درزمین شماست آن را برای کسانی که به واقع دوستان شما هستند بفرستید (مانند من اگر یکی از آنها میباشم) همچنین ناراحت نشوید اگر کسی آن رابرای شما بازپس نفرستاد شما خواهید فهمید که باید این توپ را برای کسانی که به آن نیاز بیشتری دارند نگهداری کنید

 
 

درسته این کاریه که شما باید انجام بدید Ok, this is what you have to do...:

دستها...

به دستهای کوچک بچه ها وقتی گرم ساختن آدم برفی یخ میکنند و حتی از زیر دستکشهای رنگی و بافتنی سرخ میشوند فکر میکنم

به دستهایی که میشود از فرط مهربانی بوسیدشان به دستهایی که هنوز بوی اسکناس نگرفته اند

به دستهایی که هنوز مانده تا مثل آدم بزرگها یاد بگیرند جفا کنند

دستهایی که هنوز به امضای مرگ کسی روی کاغذ ننشسته اند و برای التماس به کسی قلم به دست نگرفته اند

دستهایی که هنوز روی رخسار کسی به ضرب فرود نیامدند

دستهایی که هنوز به خون کسی آغشته نشدند

دستهایی که هنوز چشم کسی به آنها نیست برای خرجی دادن , که همین نگاه به آنها جواز بدهد دست به هر کاری بزنند

دستهایی که نهایت کاری که کرده اند توی جشن تولد هم سن و سالانشان تا سر حد سرخ شدن بهم خوردند و شادی آفریدند

یا گیس بلند دختری که عروسکشان نمیدهد را کشیدند

دستهایی که هنوز حنای زندگی رنگشان نکرده

دستهایی که با همه ی کوچکی بزرگ اند و پر سخاوت

دستهایی که هنوز برای عقد پیمانهای دروغین برای اعلام همراهی که عمرش به کوتاهی یه پلک زدن است ژست مودت به خود نگرفته اند

دستهایی که هنوز یاد نگرفته اند میشود به نشانه ی رد به سینه ی کسی کوبیده شوند

کاش اینقدر بچه ها برای بزرگ شدن

                          برای این همه تغییر کردن

                                برای یاد گرفتن همه ی این بدیها

                                                                             شتاب نمیکردند

کاش اینقدر زود یادشان نمیرفت که یک روزی با این دستها  شادی می آفریدند

خدا گواه است رسم بزرگ شدن این نیست .

ساخت دنیا

پدر روزنامه می‌خواند اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می‌شود. حوصله پدر سر رفت و صفحه‌ای از روزنامه را که نقشه جهان را نمایش می‌داد جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد.
«بیا! کاری برایت دارم. یک نقشه دنیا به تو می‌دهم، ببینم می‌توانی آن را دقیقاً همان طور که هست بچینی؟»
و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. می‌دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است. اما یک ربع ساعت بعد، پسرک با نقشه کامل برگشت.
پدر با تعجب پرسید: «مادرت به تو جغرافی یاد داده؟»
پسر جواب داد: «جغرافی دیگر چیست؟ پشت این صفحه تصویری از یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنیا را هم دوباره ساختم.»

اصل موضوع را فراموش نکن 1

مرد قوی هیکل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند .

روز اول 18 درخت برید . رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد . روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید .

روز سوم بیشتر کار کرد ، اما فقط 10 درخت برید . به نظرش آمد که ضعیف شده است . نزدیکش رفت و عذر خواست و گفت : « نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم ، درخت کمتری می برم»

رئیس پرسید : «آخرین بار کی تبرت را تیز کردی ؟»

او گفت : «برای این کار وقت نداشتم . تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم.»

 

برنده ها بازنده ها


برنده به فکر جواب است ،بازنده همیشه به فکر مشکل است .
برنده همیشه طرحی دارد ، بازنده همیشه بهانه ای دارد .
برنده می گوید : اجازه بدهید این کار را برای شما انجام دهم .
بازنده می گوید : کار من نیست .
برنده در هر مشکلی راه حل آن را می بیند .
بازنده در هر راه حلی مشکلی می بیند .
برنده سبزه را در کنار شن زار می بیند .
بازنده در کنار هر سبزه شن زاری می بیند .
برنده می گوید: مشکل است، اما ممکن .
بازنده می گوید: ممکن است، اما مشکل .

سمت نگاه

سمت نگاه

آلمانیها داستانی دارن به این مضمون که:روزی مردی دید تبرش سر جایش نیست وبلافاصله به همسایه اش شک کرد.مدتی او را زیر نظر گرفت و متوجه شد که قبلا نمیدید!

یعنی متوجه شد که همسایه اش خیلی مشکوک رفتار میکنه و کارهایش مرموز به نظر میرسید.او از این که تاکنون متوجه این خصوصیات همسایه اش نشده بود تعجب کردو نتیجه گرفت با این شیوه رفتار و زندگی حتما همسایه اش تبر او را دزده است.وبا اطمینان از این موضوع لباس پوشید تا نزد قاضی برود وازاو شکایت کند.

در این هنگام همسر مرد سررسید و معلوم شد که تبر را همسر مرد جابه جا کرده ودر جایی دیگر قرار داده و همسایه بیگناه است.مرد دوباره در رفتار و حرکات او وسکنات همسایه دقیق شدو متوجه شد او فردی بسیار معصوم وبا شخصیت ودوست داشتی که اصلا به کسی کاری ندارد وآنقدر اصیل است که اساسا امکان نداره مال کسی رو بردارد و کار خلافی انجام دهد.

در واقع این سمت اشتباه نگاه مرد بوده است که باعث شد همسایه تبدیل به موجودی چند چهره شود!!!

آیا سمت نگاه شما هم اشتباست؟سمت اشتباه نگاه هر ثانیه هزاران نفر را در معرض اتهام هزاران کار ناکرده قرار میدهدو لحظاتی بعد مملو از عشق محبت و لطافت میشود.