سه شنبه ۱۴۰۲/۰۴/۱۳

برای «ماه منیر» سینمای ایران

برای «ماه منیر» سینمای ایران

فریماه جان فرجامی، این دیگر چه فرجامی بود که برای خودت و برای ما رقم زدی؟

چرا با پاسخ دادن به «تماس شیطانی» نارفیقان، «خط قرمز» را شکستی و گلوله هایی از «سرب» داغ بر دل ما و خاطرات زیبایی که با تو داشتیم، نشاندی؟

تو که داستان خونبار و دردناک «تیغ و ابریشم» را با گوشت و پوست لمس کرده بودی، چه شد که دل رنجور «مادر» را شکستی؟

تو که برای یافتن «عشق گمشده» ات، خود را در این سینمای نامهربان و بی وفا به «آب و آتش» زده بودی، حقت نبود که این چنین «بی پناه» در تنهایی و بی کسی «ساغر» تهی از باده بنوشی.

بانوی نازنین، فریماه جان فرجامی دوست داشتنی، «پرده آخر » زندگیت را اصلا دوست ندارم.

«ماه منیر» جان؛ شما برای من همچون گل «نرگس» بر آفاق سینمای ایران جاودان خواهی ماند.

#فریماه_فرجامی #هنرمندان_فراموش_شده #ناصر_تقوایی #بیتا_فرهی #گلچهره_سجادیه #مرگ_غریبانه_بازیگران #هادی_اسلامی #مهدی_فتحی #احمد_آقالو #حسین_پناهی #حسن_حامد #کیومرث_پوراحمد #سینمای_بی_رحم

#نرگس #پرده_آخر #سرب #مادر #تیغ_و_ابریشم

#اجاره_نشینها #تماس_شیطانی #آب_و_آتش #بی_پناه

دل نوشته ای از

علیرضا خورشیدنام

نوشته شده توسط خورشید در 2:46 |  لینک ثابت   • 

چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۳/۱۰

گزارشی از دومین آیین نکوداشت حضرت فردوسی در «خانه باران» یزد

گزارشی از دومین آیین نکوداشت حضرت فردوسی در «خانه باران» یزد

خانواده استاد احمدعلی مهدی نژاد -پیشکسوت هنر تئاتر یزد- با همراهی و همکاری اداره کل میراث فرهنگی یزد، بویژه آقایان آخوندی مدیرکل و مجید عربی معاون صنایع دستی، برای دومین سال پیاپی، آیین نکوداشت حضرت فردوسی را از ۳۱ اردی بهشت تا ۴ خرداد ماه سال ۱۴۰۲ در «خانه باران» برگزار کردند.

امسال، رویکرد برگزار کنندگان (خانواده مهدی نژاد و داره کل میراث فرهنگی یزد) این آیین فرهنگی توجه بیش از پیش به نوجوانان و جوانان بود بگونه ای که دو نقال جوان (ملیکا شیخ العارفین و ابوالفضل صباغیان) که از برگزیدگان جشنواره دانش آموزی امسال استان هستند، یک شب در میان اجرای نقالی داشتند.

✓ البته در هر ۵ شب، میهمانان بیننده نقالی مرشد مسعود اکرمی از نقالان نامی یزد و کشور هم بودند.

سپاس گزاری از چهره‌های خوشنام فرهنگی و هنری یزد نیز، بخشی از برنامه هر شب این آیین بود.

✓ سپاس گزاری از بانو توفیق نیا، آموزگار فرشته خویی که هرچند با بیماری سختی دست به گریبان بود ولی دست از آموزش دانش آموزان یا به گفته خودش - بچه هایش- برنداشت.

امسال از شماری از اهالی فرهنگ و هنر یزد سپاس گزاری شد:

✓ از استاد احمد قادریان، پیشکسوت آموزش و پرورش -دبیر شیمی- که حق استادی برگردن بسیاری از هنرمندان نمایش یزد دارد!

✓ از استاد علی محمد مهنام پیشکسوت موسیقی و نوازنده ویولن که در کار آموزش موسیقی پیشینه ای بیش از ۵۰ سال دارد.

✓ از بانو سرمد، یکی از هنرمندان تجسمی یزد

سپاس گزاری از پزشک متخصص ارتوپدی که سال هاست برای کودکان داستان می نویسد و پژوهش می کند.

✓ از دکتر سید محمد مهدی مدرسی، استاد دانشگاه و سرپرست انجمن شااهنامه فردوسی یزد

✓ از محمدتقی احتیاط، پیشکسوت هنر تئاتر استان و یکی از اعضای اصلی گروه تئاتر پویا که نقش بسزایی در شکل گیری خانه نمایش و شکوفایی هنر تئاتر یزد در دهه ۷۰ و ۸۰ داشته است.

✓ سپاس گزاری از دکتر حاجب مرتاض، از پزشکان فرهنگ دوست و بنیان گذار بیمارستان مرتاض

✓ از استاد حسین مسرت، پژوهش گر خوشنام یزد و کشور و از شاگردان زنده یادان دکتر ایرج افشار و دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.

سخنرانان امسال:

نخستین شب با پیام تلفنی استاد فرهیخته و اندیشمند، دکتر میرجلال‌الدین کزازی آغاز شد و آقایان:

علی صمدانی فعال(فرهنگی هنری)، استاد سید محمد مهدی مدرسی، محمد حسین صالحی ابرقویی(نویسنده و پژوهشگر) و استاد بهرام کلهرنیا(گرافیست و پژوهشگر) سخنرانان دیگر شب های آیین بودند.

✓ خنیاگری (موسیقی)

تک نوازی موسیقی در هرشب، بر عهده یکی از هنرمندان موسیقی یزد بود: کیانوش پیامنی(دوشب کمانچه) علی حسینی (تار و سنتور) و علیرضا سهیلی(نی)

✓ اما میهمان امسال آیین نکوداشت حضرت فردوسی، از ضرب و زنگ مرشد بزرگوار، کاربلد و هنرمند یزد و کشور -مرشد زورخانه تختی یزد- مرشد :علیرضا حجتی» بهره ها برده و سرمست از نوای گرم او شدند.

✓ نگارنده بسیار خرسند است و با با غرور به خود می بالد که پس از سال های ۷۹ تا ۸۵ که این آیین در تالار فرهنگ خانه نمایش یزد برگزار می شد، بعنوان برنامه گردان(مجری) سهمی کوچکی در این کنش فرهنگی داشت، سال گذشته و امسال نیز برنامه گردان این آیین ارزشمند بوده است.

✓ در پایان شایسته و بایسته است تا به سهم خود، به تک تک افراد خانواده مهدی نژاد، بویژه استاد نازنین و نازک دل و مهربان، استاد احمدعلی مهدی نژاد، عباس مهدی نژاد و همسرش مرجان بانو جامعی و فرزندانشان سروش و سیاوش، آقای مجید عربی معاون صنایع اداره کل میراث، عکاسان و تصویر برداران آقایان متین رکن و نیاوش گلشن، دست مریزاد گفته و سپاس گزار باشم.

نوشته شده توسط خورشید در 20:8 |  لینک ثابت   • 

چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۳/۱۰

گزارشی از دومین آیین نکوداشت حضرت فردوسی در «خانه باران» یزد

گزارشی از دومین آیین نکوداشت حضرت فردوسی در «خانه باران» یزد

خانواده استاد احمدعلی مهدی نژاد -پیشکسوت هنر تئاتر یزد- با همراهی و همکاری اداره کل میراث فرهنگی یزد، بویژه آقایان آخوندی مدیرکل و مجید عربی معاون صنایع دستی، برای دومین سال پیاپی، آیین نکوداشت حضرت فردوسی را از ۳۱ اردی بهشت تا ۴ خرداد ماه سال ۱۴۰۲ در «خانه باران» برگزار کردند.

امسال، رویکرد برگزار کنندگان (خانواده مهدی نژاد و داره کل میراث فرهنگی یزد) این آیین فرهنگی توجه بیش از پیش به نوجوانان و جوانان بود بگونه ای که دو نقال جوان (ملیکا شیخ العارفین و ابوالفضل صباغیان) که از برگزیدگان جشنواره دانش آموزی امسال استان هستند، یک شب در میان اجرای نقالی داشتند.

✓ البته در هر ۵ شب، میهمانان بیننده نقالی مرشد مسعود اکرمی از نقالان نامی یزد و کشور هم بودند.

سپاس گزاری از چهره‌های خوشنام فرهنگی و هنری یزد نیز، بخشی از برنامه هر شب این آیین بود.

✓ سپاس گزاری از بانو توفیق نیا، آموزگار فرشته خویی که هرچند با بیماری سختی دست به گریبان بود ولی دست از آموزش دانش آموزان یا به گفته خودش - بچه هایش- برنداشت.

امسال از شماری از اهالی فرهنگ و هنر یزد سپاس گزاری شد:

✓ از استاد احمد قادریان، پیشکسوت آموزش و پرورش -دبیر شیمی- که حق استادی برگردن بسیاری از هنرمندان نمایش یزد دارد!

✓ از استاد علی محمد مهنام پیشکسوت موسیقی و نوازنده ویولن که در کار آموزش موسیقی پیشینه ای بیش از ۵۰ سال دارد.

✓ از بانو سرمد، یکی از هنرمندان تجسمی یزد

سپاس گزاری از پزشک متخصص ارتوپدی که سال هاست برای کودکان داستان می نویسد و پژوهش می کند.

✓ از دکتر سید محمد مهدی مدرسی، استاد دانشگاه و سرپرست انجمن شااهنامه فردوسی یزد

✓ از محمدتقی احتیاط، پیشکسوت هنر تئاتر استان و یکی از اعضای اصلی گروه تئاتر پویا که نقش بسزایی در شکل گیری خانه نمایش و شکوفایی هنر تئاتر یزد در دهه ۷۰ و ۸۰ داشته است.

✓ سپاس گزاری از دکتر حاجب مرتاض، از پزشکان فرهنگ دوست و بنیان گذار بیمارستان مرتاض

✓ از استاد حسین مسرت، پژوهش گر خوشنام یزد و کشور و از شاگردان زنده یادان دکتر ایرج افشار و دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.

سخنرانان امسال:

نخستین شب با پیام تلفنی استاد فرهیخته و اندیشمند، دکتر میرجلال‌الدین کزازی آغاز شد و آقایان:

علی صمدانی فعال(فرهنگی هنری)، استاد سید محمد مهدی مدرسی، محمد حسین صالحی ابرقویی(نویسنده و پژوهشگر) و استاد بهرام کلهرنیا(گرافیست و پژوهشگر) سخنرانان دیگر شب های آیین بودند.

✓ خنیاگری (موسیقی)

تک نوازی موسیقی در هرشب، بر عهده یکی از هنرمندان موسیقی یزد بود: کیانوش پیامنی(دوشب کمانچه) علی حسینی (تار و سنتور) و علیرضا سهیلی(نی)

✓ اما میهمان امسال آیین نکوداشت حضرت فردوسی، از ضرب و زنگ مرشد بزرگوار، کاربلد و هنرمند یزد و کشور -مرشد زورخانه تختی یزد- مرشد :علیرضا حجتی» بهره ها برده و سرمست از نوای گرم او شدند.

✓ نگارنده بسیار خرسند است و با با غرور به خود می بالد که پس از سال های ۷۹ تا ۸۵ که این آیین در تالار فرهنگ خانه نمایش یزد برگزار می شد، بعنوان برنامه گردان(مجری) سهمی کوچکی در این کنش فرهنگی داشت، سال گذشته و امسال نیز برنامه گردان این آیین ارزشمند بوده است.

✓ در پایان شایسته و بایسته است تا به سهم خود، به تک تک افراد خانواده مهدی نژاد، بویژه استاد نازنین و نازک دل و مهربان، استاد احمدعلی مهدی نژاد، عباس مهدی نژاد و همسرش مرجان بانو جامعی و فرزندانشان سروش و سیاوش، آقای مجید عربی معاون صنایع اداره کل میراث، عکاسان و تصویر برداران آقایان متین رکن و نیاوش گلشن، دست مریزاد گفته و سپاس گزار باشم.

نوشته شده توسط خورشید در 20:7 |  لینک ثابت   • 

جمعه ۱۴۰۲/۰۲/۲۹

آیین نکوداشت حضرت فردوسی

آیین نکوداشت حضرت فردوسی

از سال ۷۹ تا ۸۵ - ۷ سال پیاپی، هنرمندان تئاتر «خانه نمایشِ» یزد، با سرپرستی و میان داری استاد «احمدعلی مهدی نژاد» آیین نکوداشت «حضرت فردوسی» را برگزار کردند، و هر سال یکی از بزرگان فرهنگ و هنر کشور، میهمان ویژه و سخنران این آیین بود.

بزرگانی چون:

دکتر میرجلال‌الدین کزازی، بانو نمیرانیان، دکتر جلالی پَندری، دکترقطب الدین صادقی، دکتر کورش صفوی، زنده یاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن و ...

✓ و زنده یاد مرشد «ولی‌الله ترابی» در همه این ۷ سال برای ما و میهمانان این آیین، اجرای نقالی داشت.

✓ بی گمان، مایه غرور هنرمندان نمایش یزد است که پیشاهنگ برگزاری این آیین ها بودند، چراکه پس از سال ۷۹ انجمن ها، ادارات و گروه های گوناگون فرهنگی هنری، در گوشه گوشه یزد برگزار کننده آیین پاسداشت حضرت فردوسی شدند.

✓ من نیز به خود می بالم که اجرای همه این آیین ها با من بود.

و اما...

سال گذشته(۱۴۰۱) آقای مهدی نژاد و پسرش «عباس» آیین نکوداشت حضرت فردوسی را در «خانه باران» برگزار کردند.

امسال هم خانواده مهدی نژاد برای دومین سال پیاپی، این آیین را از ۳۱ اردی بهشت تا ۴ خرداد ماه ۱۴۰۲ در «خانه باران» برگزار خواهند کرد.

نوشته شده توسط خورشید در 4:59 |  لینک ثابت   • 

یکشنبه ۱۴۰۲/۰۱/۰۶

استاد خسرو حکیم رابط و روز جهانی تئاتر

دیروز -۵ فرپردین- زادروز یکی از بزرگترین و البته نجیب ترین هنرمندان تئاتر کشور بود:
استاد خسرو حکیم رابط
هنرمند بزرگوار و نجیبی که کمتر قدر دیده و شوربختانه سال هاست بی مهری دیده و به دست فراموشی سپرده شده!
استادی که شاگردان بسیاری را در زمینه نمایش نامه نویسی پرورش داده ولی افسوس که حتی بسیاری از شاگردانش نیز...‌

و اما فردا -۷ فروردین- روز جهانی تئاتر است.
به همین دو مناسبت -زادروز استاد و روز جهانی تئاتر- فرازهایی از سخنان استاد حکیم رابط، که در نخستین سال های دهه ۸۰ در *تالار فرهنگ خانه نمایش یزد، بمناسبت اردی بهشت تئاتر بیان کردند را در این جا می آورم.
امیدوارم حوصله به خرج دهید و بخوانید.

چرا روز جهانی تئاتر، و نه روز جهانی «بوکس» ، «فوتبال» یا مثلاً «کونگ فو»؟
تئاتر هنری است برای عرضه ماجرایی به تماشاچی، به مخاطب. آن ورزش ها نیز ماجرایی است برای عرضه به تماشاچی، به مخاطب؛ پس چرا روز جهانی تئاتر و نه روز جهانی آن های دیگر؟
....................
اما پیش از پرداختن به پاسخ این پرسش، اجازه بفرمایید نگاهی بسیار کوتاه داشته باشیم به تاریخ:
در پایان جنگ جهانی اول و از پس هنگامه دود باروت و ترکش گلوله، جمعی از صاحب دلان اندیشه و صلح طلبان جهان، سازمانی را بنا نهادند بنام «سازمان فرهنگی یونسکو»
در سال بعد، از دل این سازمان موسسه ای پا گرفت بنام «موسسه بین المللی تئاتر» -iTi- و در سال ۱۳۴۰ خودمان «مرکز ملی تئاتر ایران» وابسته به یونسکو بنا نهاده شد و در همین سال به پیشنهاد کشور فنلاند قرار شد یک روز از هر سال، بنام «روز جهانی تئاتر» در کشورهای گوناگون جهان، طی مراسمی از هنر تئاتر تجلیل بعمل آید. -۲۷ مارس برابر با ۷ فروردین خودمان-
...................
طبیعی است که که تئاتر عنصری نیست مجرد و انتزاعی. چیزی نیست معلق در هوا و فضا. محمل تئاتر انسان است و زندگی انسان و آن چه که بر صحنه می بینیم نیز چیزی غیر از این نیست.
آدمی را می بینیم و زندگی و ماجراهای او را.
ممکن است این سوال پیش آید خوب اینکه ظاهراً چیز فوق العاده ای نیست! همه کس و همه ما، همه روزه خواسته و ناخواسته، بدون نیاز به نشستن بر صندلی سالن تئاتر یا خواندن نمایشنامه، تماشاچی زندگی پیرامونیان خود و هم روزگاران خویش هستیم، پس چه تفاوتی است بین آن زندگی که همه روزه ما می بینیم با آن «زندگی که بر صحنه جاری است» و چه راز و رمزی است در ذات این هنر، این زندگی بر صحنه که به احترام آن، و به احترام نویسندگان و اجرا کنندگانش ارزش تجلیلی در این حد به آن می دهد. تجلیلی در حد اختصاص یک روز به آن، آن هم در سراسر جهان؟
پاسخ به این پرسش ما را به این سوال اساسی نزدیک می کند که در حقیقت تئاتر چیست، چه می کند؟ چه می گوید، برای که و به که می گوید؟
من امروز دومین بار است که به یزد آمده ام بار اول حتی مدتی هم اقامت داشته ام. پس یزد را دیده ام یزدی های عزیز و محترم را. حتی به خانه آنها نیز رفته ام.
اما به راستی چه دیده ام، در چه سطحی و با چه عمقی؟ تا چه حد با هویت اقلیمی انسانی و دنیای واقعی و راستین، ناگفته ها، نادیده ها و ذهنیاتِ نمی گویم یزد، می گویم حتی یک خانواده یزدی آشنایم. و اگر آشنایم رنگ و بو و حال و هوای این آشنایی چگونه است؟
.................................
تئاتر چه می کند؟
تئاتر مرا می برد به آنسوی این دیدار، به آن سوی این سطح از زندگی. به من می‌شناساند آن قلب را، آن گوشت و خون و هستی را. مرا درگیر می کند با آن زندگی.
هستی و رنج آنان را با هستی و رنج من می آمیزد.
.........................
من یزد را دو بار دیده ام اما روسیه را هرگز ولی با چخوف به روسیه رفته ام. گرفتار در ماجرای باغ آلبالو سه خواهران و مرغ دریایی او.
من با استرینبرگ به سوئد رفته ام یا با ایبسن به نروژ...
.........................
دلم می خواست اینک و هرگاه که از تئاتر سخن می گویم در این دست شاخه زیتونی می داشتم، ارمغانی به نشان صلح و در این یکی دست، نشانه ای که هنوز نمی دانم چگونه است اما می دانم که مظهر چیست.
هنر. هنر تئاتر.
این میراث شریف و مشترک انسانی.
پس سلام بر صلح، سلام بر دوستی، سلام بر تئاتر
و سلام و درود بر شما
خسرو حکیم رابط

* تالار فرهنگ خانه نمایش یزد، از نیمه دوم دهه ۷۰ تا نیمه نخست دهه ۸۰ محل اجرای نمایش های ارزشمند، برگزاری آیین های بزرگداشت فردوسی و...و یکی از بهترین سالن های «بلک باکس» کشور بود اما از سال های پایانی دهه ۸۰ و در زمان مدیریت مدیرکل وقت ارشاد، با مجهز شدن آن، کم کم کاربری ارزشمند خود را از دست داد و سال هاست محلی شده برای اجرای کارهایی که به ظاهر برای شاد کردن مردم تولید می شود اما بیشتر راهی شده برای انباشتن جیب و پایین آوردن سطح سلیقه و اندیشه مردم!!

نوشته شده توسط خورشید در 22:34 |  لینک ثابت   • 

سه شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۲۳

نمایش نامه «دردسرهای گروه نمایش» ویژه دانش آموزان

فرازی از نمایش نامه «دردسرهای گروه نمایش» مناسب برای نمایش نامه خوانی و نمایش صحنه ای، برای شرکت در جشنواره های دانش آموزی

+ توضیح: با تغییر اسامی، این متن برای دانش آموزان پسر هم مناسب خواهد بود

نوشته: علیرضا خورشیدنام

......‌

کیانا:
پس چرا زودتر نمی گی؟
بهناز:
مگه شما می ذارین؟
فریبا:
من که کاری نکردم
میترا:
پس کیه داره هی خوشمزه بازی در میاره؟
فریبا:
اصلا من دیگه حرف نمی زنم
صحنه خوان:
فریبا دست هایش را جلوی دهانش می گیرد و می نشیند)
کیانا:
من دارم می رم!
سیمین:
دیگه کجا؟!
سوسن:
معلومه دیگه، موبایل بازی
کیانا:
نه خیر سوسن جون...می رم دست شویی
فریبا:
حالا بازم بگین من مزه می ریزم
میترا:
تو که گفتی دیگه حرف نمی زنی!
(سیمین و سوسن و کیانا می خندند)
سارا:
این جوری پیش بریم، نمایش تا آخر سالم آماده نمیشه ها
آرزو:
بچه ها، سارا راست می گه، اونوقت جواب خانم مدیر رو چی بدیم؟
فریبا:(با شیطنت)
خانم مدیر هم حساس!
کیانا:
جدی!
سیمین:
یه کمی هم عَبوس! (صورتش را در هم می کشد)
صحنه خوان:
سیمین با گفتن این جمله ابروهایش را در هم می کشد تا خودش را عصبی نشان بدهد و ادای پس گردنی زدن خانم مدیر را نشان می دهد.
بهناز:
اونوقت انتقامش رو سر صف صبحگاه ازمون می گیره
سوسن:
چه جوری؟
فریبا:
بهناز؛ بذار بقیه ش رو من بگم
بهناز:
نه! خودم می گم... بچه ها، حالا مثلاً توی صف صبحگاه وایسین تا بهتون بگم....

.

.

(برای دریافت کامل متن با شماره ۰۹۱۳۳۵۱۴۱۵۷ تماس بگیرید)

نوشته شده توسط خورشید در 21:17 |  لینک ثابت   • 

سه شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۲۳

بخش های از نمایش نامه «گنجشکک اشی مشی»

بخش هایی از نمایش نامه «گنجشکک اشی مشی» ویژه کودکان و نمایش های دانش آموزی

مناسب برای نمایش نامه خوانی- نمایش عروسکی و صحنه ای
نوشته علیرضا خورشیدنام

صحنه خوان:
در فضای باریکی، میان دو کوه بزرگ، یک کاج بلند و چند درخت کوچک و بزرگ دیگر دیده می شوند.
انتهای این راه باریک با تخته سنگ بزرگی بسته شده است که روی آن دایره هایی برای هدف گیری کشیده شده است.
گنجشکک اشی مشی به همراه یک بزکوهی بنام «شاخی» یک سگ جوان بنام«هاپی» یک گربه ‌پُر جُنب و جوش بنام «شاکی» یک کلاغ بنام «جیغ جیغو» و یک الاغ پیر بنام «بی حال» تنها حیوانات این دره هستند.
بالای یکی از این دو کوه بلند، دهانه غاری دیده می شود که در میانه ماجرا می فهمیم...

.

.

صحنه خوان:
در همین لحظه «بی حال» آرام و خمیازه کشان خودش را به هاپی و شاکی و شاخی می رساند.
بی حال:(در حال خمیازه کشیدن) چه خبرتونه؟ چقدر سر و صدا می کنین؟ اَاَاَه... نمی ذارین یه چُرت درست و حسابی بزنم، عَر...عَر
هاپی: سلام جناب بی حال
شاکی: شما که ماشالا هزار ماشالا پدر خواب رو درآوردین
بی حال: خب چیکار کنم؟
شاخی: آخه خیلی می خوابین!
بی حال: دست خودم نیست؛ شما هم وقتی به سن و سال من برسین، مثل من می شین، شایدم بدتر!....

.

.

اشی مشی: آهان که این طور...پس بگو چرا خودش رو لا به لای شاخ و برگای درخت کاج قایم کرده بود!
هاپی: کی؟!
اشی مشی: جیغ جیغو دیگه
شاکی: کِی دیدیش؟
اشی مشی: الان که داشتم می اومدم پیش شما
شاکی: اونم تو را دید؟
اشی مشی:
خیال نکنم چون چارچشمی داشت پایین رو نیگا می کرد و حواسش به شماها بود ولی الان، حتما داره من رو هم می بینه....

(چنان چه متن کامل رو می خواهید با شماره

۰۹۱۳۳۵۱۴۱۵۷ تماس بگیرید)

نوشته شده توسط خورشید در 2:20 |  لینک ثابت   • 

شنبه ۱۴۰۱/۱۱/۲۹

مونولوگ «کابوس رویا» مناسب برای دانش آموزان

این مونولوگ ویژه دانش آموزان دختر متوسطه دوره اول و دوم نوشته شده، ولی با کمی تغییر برای اجرای دانش آموزان پسر هم مناسب خواهد شد

مونولوگ «کابوس رویا»

رویا -دختری نوجوان- شاد و پرانرژی و درحال خشک کردن دست و رویش باحوله، وارد صحنه/ اتاقش می شود. روبروی آینه اتاقش می ایستد.
(بودن یا نبودن آینه در صحنه به کارگردان بستگی دارد)
رویا حوله را روی دوشش می اندازد و رو به آینه بشکن می زند.
رویا:(شاد و سرخوش) چطوری رویاخانم؟ صبحت بخیر.
(دست هایش را به کمر می زند) چه صبح قشنگیه! قبول داری؟..‌.معلومه که امروز از اون روزای خوب و باحاله... تازه مدرسه که برم، بهترم می شه، مگه نه؟!
(درحالی که دکمه های مانتوبش را می بندد به سمت کوله اش می رود)
رویا:(جدی و با اراده) امروز یه رویایی نشون بعضیا بدم که براشون از صدتا کابوس هم بدتر باشه
برای این تصمیمی که گرفته لبخندی از رضایت می زند.
کوله اش را برمی دارد و از همانجا درحالی که به آینه نگاه می کند، مقنعه اش را روی سرش مرتب می کند.
رویا:(در حالی که می خواهد زیپ کوله اش را باز کند) فقط بایدیه بار دیگه متنم رو بخونم... بعدش باخیال راحت صبحونم رو می خورم...( با زیپ کوله کلنجار می رود)
بعدش... صبر می کنم تا... آقا هوشنگ بیاد پایین پنجره بوق بزنه...

برای دریافت تمام متن با شماره زیر تماس بگیرید

۰۹۱۳۳۵۱۴۱۵۷

نوشته شده توسط خورشید در 16:48 |  لینک ثابت   • 

دوشنبه ۱۴۰۰/۱۱/۱۱

نمایش نامه مونولوگ «اتاق 777» ویژه دانش آموزان نوجوان دختر و پسر



نوشته: علیرضا خورشیدنام

(دختر نوجوانی با کیف کوله ای بر پشت و گوشی در دست، از انتهای صحنه تاریک، پیش می آید، در حالی که نگاهش سرگردان است به میانه های صحنه می رسد. پس از کمی درنگ، رو به تماشاچیان می کند)

دختر نوجوان:
ببخشید! اینجا به غیر از اون آسانسور ته سالن که خرابه، آسانسور دیگه ای نداره؟ یکی اون ته هس که خرابه!
می خوام برم اتاق ۷۷۷ ، باید ۷ طبقه رو برم بالا، خیلی ام عجله دارم...
چرا این جوری نگام می کنین؟!...
حق دارین من رو نشناسین؛ .................................................توی سالن آمفی تئاتر همین مجتمع، ..............................این دخترِ خُل و چِل، چی داره می گه؟!
اشکالی نداره، هر چی دلتون می خواد، بگین...
(لبخند معنی دار و غرورآمیزی می زند)
ولی مطمئنم چند سال دیگه از این فکری که امروز درباه من کردین، خجالت می کشین!
(کمی مکث می کند و به چهره تماشاچی ها نگاه می کند، هم زمان که گوشی موبایلش را از توی کیفش بیرون می آورد و شماره می گیرد، به حرفش ادامه می دهد)
امروز برام، روز سرنوشته، چون
من راهم رو پیدا کردم، کفش آهنیم رو پوشیدم و می خوام تا آخرش برم...
تا آخرِ آخرش...
(با اشاره دست از مخاطبانش، ۱ دقیقه اجازه می گیرد و عذرخواهی می کند) سلام مامان... من تازه رسیدم... نه خبری نیس، یعنی توی همکف که کسی نیس، خلوته...باشه، می گم مامان آسانسور اینجا خرابه، فکر کنم مجبورم ۷ طبقه رو پیاده برم...(با لبخند) آره، خودمم داشتم به همین فکر می کردم؛ از همین حالا .......................................................................

(رو به مخاطبین) دیشب داشتم به مامانم می گفتم که
اگه فردا -یعنی امروز- از توی اتاق ۷۷۷ سربلند بیام، دیگه ویژژژژ (با دستش حالت پرواز هواپیما را نشان می دهد) رفتم که رفتم!
(به فکر فرو می رود و چهره اش در هم می رود)
فقط...فقط یه مشکل کوچیک، شایدم بزرگ!............................................

دوستانی که متن کامل این مونولوگ یا نمایش نامه های ویژه دانش آموزان را می خواهند با شماره 

۰۹۱۳۳۵۱۴۱۵۷

تماس بگیرند یا در صفحه اینستاگرام من alirezakhorshidnam

پیام بگذارند

نوشته شده توسط خورشید در 21:18 |  لینک ثابت   • 

چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۲۳

استاد حسین مسرت، پژوهش گر خوشنام یزد: اگر پژوهش گر نمی شدم،گل فروش می شدم

بخش سوم و پایانی گفت وگو با استاد حسین مسرت، پژوهش گر و نسخه پژوه خوشنام یزد و کشور

علیرضا خورشیدنام

در دو هفته گذشته، 2 بخش از گفت و گو با استاد حسین مسرت، پژوهش گر و نسخه پژوه نامی استان و کشور، پیشکش شما خوانندگان گرامی شد. اینک سومین و آخرین بخش از این گفت و گوی جذاب، پیش روی  شماست.

 

* آیا هر پژوهش گری روش و سبکی ویژه خود دارد یا این که همه پژوهش گران از یک روش پیروی می کنند؟
- پژوهش در زمینه "علوم انسانی" هیچ سبک واحدی ندارد بر خلاف علومی مانند فیزیک، ریاضیات و ... که آغاز و میانه و پایان پژوهش، دارای فرمول و الگوی مشخصی است و البته بخش عمده ای از آن هم به "نبوغ" پژوهش گر بر می گردد؛ برای  همین است که ما در دنیا تنها یک نیوتن، یک پاستور و یک انشتین داریم. بنابراین می توانم بگویم که در حوزه علوم انسانی – به دلیل گستردگی که دارد- هر کسی سبک و سیاق خود را دارد.

من زمانی که کار پژوهشی شروع می کردم دیپلمه بودم و زمانی که دانشجو شدم کتاب من چاپ شده بود، آن هم در زمانی که هم هیچ موسسه پژوهشی در یزد نبود و من از خودم چیزی یاد گرفتم. البته پس از آن به متون پژوهشی که بدستم می رسید نگاه می کردم و از آنها الگو می گرفتم و بر دانسته ها و تجربیاتم می افزودم ولی همچنان شیوه خاص خودم را دارم و تجربیاتم را در اختیار دوستان هم می گذارم.

* گویا در اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 در زمینه آب "انبارهای یزد" پژوهش می کردید؛ آن کار به کجا رسید؟ 
- سال 64 که در میراث بودم کار پژوهش درباره آب انبارهای یزد را آغاز کردم ولی به من گفته شد که چون کارمند دولت هستم نمی توانم کار پژوهشی انجام دهم! این درحالی بود که من 2 سال با دوچرخه به  بیشتر آب انبارهای یزد سرزده بودم و نکاتی مانند این که منبع آب از کجا می آید و یا چگونه ساخته شده را گردآوری کرده بودم.

پس از میراث به کتاب خانه وزیری رفتم و کار روی آب انبارها را پی گرفتم و هرجا یادداشت و مطلبی درباره آب انبار می دیدم در جعبه ای نگه می داشتم! 
تا اینکه اوایل دهه 80 آقای مهندس "فرهمند" رییس پایگاه میراث فرهنگی شدند و چون از کار من با خبر بودند از من خواستند که آن کار را برای ایشان/ میراث ادامه دهم و کامل کنم.

دوستان میراث گمان کرده بودند که نتیجه این پژوهش، یک کتابچه 150 تا 200 صفحه ای می شود ولی چون من دوست دارم همیشه کارهایم کامل و جامع باشد، این پژوهش را همین گونه تحویل دادم که دوستان گفتند:  
همچون کار پرحجمی خواست ما نبوده و ما توان پرداخت هزینه را نداریم!

 این ماجرا هم گذشت تا این که سال 89 "انتشارات یزدا" پژوهش کامل و جامع من را با نام "آب انبارهای شهر یزد" چاپ کرد و تلخیصی از آن را با نام "پژوهشی در آب  انبارهای شهر یزد" به پایگاه میراث فرهنگی دادم که آن هم چاپ شد که خوشبختانه هردو کتاب الان موجود است.

* هر چند بارها گفته اید و خیلی ها شنیده اند، ولی دوباره شنیدن و این بار خواندنش خالی از لطف نیست (دست کم در اسناد نوشتاری یزد بجا می ماند) می خواهم ماجرای نخستین دیدارتان با زنده یاد استاد "ایرج افشار" را دوباره بگویید.


- هنگام که کارهای پژوهشی ام در حوزه یزد را آغاز کردم، نمی د انم چه شد که در زمینه تاریخ به ماجرای مشروطیت علاقمند شدم!

در این راه سراغ بسیاری از آدم ها و نوشته ها و کتاب های گوناگونی رفتم ولی بیشترین پاسخی که شنیدم این بود که بهتر است بروم تهران، سراغ "ایرج افشار". از سوی دیگر در آن سال ها نوشته ای پژوهشی من در "هفته نامه ندای یزد" هم چاپ می شد. به هر حال سال 64 راهی تهران شدم و پرس و جو کنان دفتر "مجله آینده" -محل کار زنده یاد استاد ایرج افشار- را پیدا کردم و برای نخستین بار پا به دفتر ایشان گذاشتم. خوب یادم هست که استاد سرگرم تصحیح مجله بودند و استاد "کریم اصفهانیان" هم کنارشان سرگرم کار بود. در زدم و سلام کردم؛ استاد افشار سرشان را بلند کردند و گفتند: بفرمایید جوان.

گفتم: «جناب افشار من از یزد آمده ام، در زمینه تاریخ مشروطه پژوهش می کنم، به من گفته اند برای راهنمایی بیایم سراغ شما.» 
استاد همچنان که سرگرم کارشان بودند، گفتند: «جوان برای چه این همه راه آمدی؟ من در یزد یکی را می شناسم که کارهای پژوهشی خوبی انجام داده و می تواند به تو کمک کند.»

بعد کمی فکر کردند و گفتند: «اگر ذهنم یاری کند برو یزد سراغ آقای...آهان؛ برو یزد سراغ آقای حسین مسرت، ایشان می تواند خیلی به تو کمک کند!»

چهره من همیشه -بویژه آن سال ها- نزدیک به  5 تا 10 سال سنم را کمتر نشان می داد.

من لبخندی زدم و گفتم: «استاد؛ حسین مسرت خود من هستم!»

استاد، قلم شان را گذاشتند کنار و گفتند: «جدا حسین مسرت، تو هستی؟!... من همیشه فکر می کردم حسین مسرت، پیرمردی است با یک عینک ته استکانی و یال و کوپال! نمی دانستم حسین مسرت این قدر جوان است!» بعد رو کردند به استاد اصفهانیان و گفتند: « باورت می شود حسین مسرت این آقا باشد؟!» 
آن روز فهمیدم که استاد، مقالات من در "ندای یزد" را می خوانند.

 
در همان نشست کتاب "محیط ادب" که درباره زندگی "استاد محیط طباطبایی" بود و استاد افشار به کمک دوستانشان، به تازگی چاپ کرده بودند را به من هدیه دادند و پشت کتاب نوشتند: «به حسین مسرت، که آینده ای درخشان در تاریخ یزد دارد، تقدیم می شود.»
بعد هم سفارش چای دادند و گفتند: «من با وجود تو بسیار به تاریخ یزد امیدوار شدم.»

این نخستین برخورد و دیدار من با زنده یاد استاد ایرج افشار بود که بعدها نقش بزرگی افشاردر رشد و بالندگی من داشتند و در مقاله ای با نام "لطف های پنهانی ایرج افشار" هم به آن اشاره کرده ام.

* فقط برای همین کار به تهران رفته بودید؟

- بله؛ و پس از آن دیدار و نشست هم با اتوبوس برگشتم یزد.

* توی اتوبوس چند بار آن یادداشت استاد را خواندید؟

- خیلی...چون این نخستین کتابی بود که یک نویسنده و پژوهشگر به من هدیه می داد.  
بعدها خیلی کتاب به من اهدا شد ولی این کتاب، چیز دیگری بود و هست که همچنان آن را دارم.

* از نقش استاد ایرج افشار در زندگی بگویید.

 - نقشی که استاد افشار در رشد و بالندگی من و دیگر پژوهشگران جوان هم نسل من داشتند، بسیار مهم و ارزشمند است. برای نمونه، زمانی که من دیپلم داشتم سرگرم تصحیح کتاب "تذکره میکده" بودم. در آن دوره کار تصحیح بیشتر بدست اساتید پژوهش و دکترهای ادبیات  انجام می شد ولی زنده یاد افشار با د لگرمی و اعتماد به نفسی که به من دادند کمک زیادی در این راه به من کردند و حتی خودشان با بزرگواری و لطف بسیار غلط گیری کتاب را انجام دادند تا من مجبور نباشم برای این کار به تهران بروم.

* یکی دیگر از آدم های بزرگ زندگی شما که علاقه بسیاری هم به ایشان دارید، آقای 
دکتر "محمدعلی اسلامی ندوشن" هستند؛ با ایشان چگونه آشنا شدید؟


- شادروان استاد "مهدی آذر یزدی" را هم به این 2 بزرگوار اضافه کنید.

سلسله گفتارهایی که من در هفته نامه "ندای یزد" داشتم، زمینه ساز این آشنایی شد. در این گفتارها من هر هفته به معرفی کتاب هایی می پرداختم که دباره یزد بود. یک شماره نوبت رسید به معرفی کتاب "روزها" که البته همراه با معرفی کتاب، چند مطلب نقد گونه برای این کتاب نوشتم. من نمی دانستم که استاد اسلامی هفته نامه "ندای یزد" را می خوانند! خب این شماره را هم خوانده بودند؛ کمی بعد نامه ای از استاد به دستم رسید که ضمن تشکر، نوشته بودند: «دوست نادیده گرامی، حسین مسرت! نقدت را خواندم» و در پایان هم از من خواسته بودند که هروقت تهران رفتم به دیدنشان بروم!

 یک سال بعد که برای انجام کاری راهی تهران شدم، به سراغ استاد رفتم. این گونه شد که زمینه دیدارهای بعدی من با استاد اسلامی ندوشن شکل گرفت. کم کم پژوهش درباره شخصیت، زندگی و کارهای دکتر را آغاز کردم و در این راه، شیفته شخصیت مستقل این بزرگوار شدم؛ و امروزبه خودم می بالم  که در زمینه معرفی کتاب ها و آثارشان تاکنون20 مقاله و 5 یا 6 جلد کتاب  مانند "روشن تر از روشن" و "دیباچه ها" را گردآوری و تالیف کرده ام. هم چنین از اَمرداد ماه سال 99 با افتخارعضو شورای نظارت بر نشر آثار دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن و سرکار خانم دکتر "شیرین بیانی"  هستم که ریاست آن آقای دکتر "اصغر دادبه" برعهده دارند.

* به عنوان یک نسخه پژوه و کسی که اهمیت کاربرد واژگان را می داند، دیدگاهتان درباره بی ارزش شدن و بی هویت شدن واژگانی مانند هنرمند- پهلوان - دکتر -استاد و ... چیست؟

- درباره واژه "دکتر" می توانم بگویم که متاسفانه امروزه با خالی شدن دانشگاه های ما از استادان نامی و باسواد -مثلا در یک دوره در دانشگاه های دولتی بسیاری از استادان فرهیخته را با ترفند های گوناگون بازنشسته کردند- دانشگاه های ما از نیروهای مجرب و کاری، خالی شده و جایشان را افراد بی مطالعه و بدون پشتوانه علمی گرفتند؛ در نتیجه کسانی که زیر دست این ها بیرون می آیند، کم سواد هستند! بنابراین امرزوه وقتی شخصی بعنوان "دکتر" معرفی می شود، بی درنگ این پرسش پیش می آید که مدرکش را از کدام دانشگاه و  چگونه گرفته؟! و بعد که پیگیری می کنی می فهمی که آن آقا یا خانم دکتر در هیچ دانشگاهی شرکت نکرده! بلکه با فلان رییس دانشگاهی دوست بوده و به صورت غیرحضوری آزمون داده و گواهی دکترا گرفته. خیلی ها از روبروی دانشگاه تهران پایان نامه دکترا، لیسانس و ... خریداری می کنند و با یک بار مرور کردنِ آن پایان نامه، در نشست دفاعیه حاضر می شوند و مدرک می گیرند در حالی که اساتیدی که در نشست های دفاعیه هستند، سواد این کار را ندارند!
بنابراین یکی از کلماتی که بسیار لوث و خنده دار شده، همین واژه "دکتر" است.
البته در حوزه علوم انسانی به غیر از کسانی که از لحاظ دانشگاهی "استاد" هستند، این پیشوند برای دیگران کمتر به کار برده می شود و به هر کسی "استاد" گفته نمی شود.

مثلا تازه یکی دو سالی است که من را با پیشوند "استاد" صدا می زنند هرچند هنوز خودم را در این زمینه دانشجو می دانم.
 

* این از بزرگواری و فروتنی شماست. حال که گفت وگو به اینجا رسید از چگونگی دریافت مدرک دکترای خودتان هم برای ما بگویید.

- سال 78 آقای دکتر کمال الدین عینی از تاجیکستان به یزد آمدند و ما با هم آشنا شدیم. من در آن زمان درخواست تحصیل در تاجیکستان را داشتم؛ از طرفی به خاطر شرایط کاری ام در کتابخانه وزیری نمی توانستم درهیچ دانشگاه تحصیل کنم. سال 82  آقای دکترعینی به من خبر دادند که مجموعه آثار من به عنوان "کارشناسی ارشد" پذیرفته شده و پیشنهاد دادند که به تاجیکستان بروم تا در کلاس های دکترا شرکت کنم. من به همراه آقای " غلامرضا محمدی" در این کلاس ها حضور پیدا کردیم وبیشتر مراحل دوره دکترا را پشت سرگذاشتیم. در آخرین مرحله که می خواستند مدارک ما را برای تایید نهایی به روسیه بفرستند، گفتند قانون عوض شده و شما باید حتما مدرک "کارشناسی ارشد" هم داشته باشی ولی آزمون های دوره دکترای شما نزد ما محفوظ است به شرط آن که گواهینامه کارشناسی ارشد را بیاوری. من سال 83 به ایران آمدم تا در دوره ارشد شرکت کنم و برگردم که سومین مرحله ازمون دکترا را هم  سپری کنم ولی بازهم همان شرایط کاری پیش از رفتن به تاجیکستان پابرجا بود و من حتی نتوانستم در دانشگاه آزاد هم شرکت کنم. سرانجام در سال 96 کارشناسی ارشد را گرفتم ولی  دیگر رغبتی برای رفتن به تاجیکستان و سپری کردن آخرین مرحله آزمون و گرفتن مدرک دکترا نداشتم!

* کتاب «تذکره میکده» شما در سال 81 نامزد جایزه بهترین کتاب سال ایران شد؛
موضوع این کتاب چیست و پژوهش و تالیف آن چقدر زمان برد؟


- نخستین ویرایش این کتاب سال 71  پس ازنزدیک به 5 سال کار بیرون آمد. پس از آن، بنا به عادت و شیوه کاری ام که هیچ کاری را تعطیل نمی کنم، پرونده ای برایش درست کردم و  هرازگاهی مطلبی به آن اضافه می کردم. برای همین حجم مطالب کتاب در ویرایش دوم 2 برابر شد که همان کتاب جدید، نامزد کتاب سال شد آن هم در سالی که نویسندگان شاخص و برجسته ای مانند دکتر «زرین پور» حضور داشتند و طبیعی بود که کتاب من نتواند در برابر آثار این بزرگان عرض اندام کند.

کتاب «تذکره میکده» شرح حال 62 شاعر دوران قاجار است که یا یزدی بودند یا در یزد زندگی می کردند. من نسخه خطی و چاپ سنگی این کتاب را سال 64 یا 65 در کتابخانه وزیری دیدم و به آن علاقمند شدم. کمی پس از آن هم نسخه قدیمی تر که بصورت چاپ عکسی بود را در کتابخانه دانشگاه تهران دیدم و 3 نسخه را مقابله کردم که نتیجه اش سال 81 به چاپ رسید.

* درباره کتاب پیشوای آزادی هم که در سال 84 نامزد کتاب سال شد، بفرمایید.
 

- پیشینه پژوهش این کتاب که درباره زندگی و سروده های «فرخی یزدی» است به سال 1357 برمی گردد. این کتاب سال 78 با عنوان «شاعر لب دوخته» چاپ شد که پس از آن بنا به همان عادتی که گفتم اطلاعات جدیدی را بدست آوردم و به کتاب افزودم وعنوان آن یعنی «پیشوای آزادی» از غزل «آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی» گرفتم، و کتاب را به چاپ رساندم.

 
* گویا جدید ترین کار شما پژوهش درباره زنده یاد رسولیان است.

- بله؛ ولی همراه با این کار، سرگرم چاپ «سفرنامه تاجیکستان» هستم که سال 83 آن را نوشتم. امسال (1399) آن را بازخوانی و تایپ کردم و برای 2 نفر از تاجیک شناسان ایرانی فرستادم تا پس از اعلام نظر آنها به چاپ برسد.
درباره زندگی و خدمات «حاج تقی رسولیان» یکی از کارآفرینان و نیکوکارن خوشنام یزدی شناخته می شوند، در حال پژوهش و نگارش هستم که امیدوارم سال 1400 با عنوان «پیوسته در تکاپو» برای چاپ آماده شود.

 
* همان گونه که فرمودید زنده یاد رسولیان چهره شناخته شده ای در یزد هستند؛ بفرمایید چه شد که پس ازاین همه سال فعالیت، چندسال پیش به فکر پژوهش درباره ایشان افتادید؟

- معمولا این گونه کتاب ها به 2 صورت کار می شود. یکی از آن ها این است که گاهی بعضی کارها به ما «پیشنهاد» می شود که البته این پیشنهاد با «سفارش» فرق می کند. این کارهم به من پیشنهاد شد. البته خودم هم از سال ها پیش – هنگامی که نوجوان بودم- و بنا به ماجرایی که پدر برایم تعریف کرده بودند که زنده یاد رسولیان به یک یزدی که در تهران جیبش را زده بودند کمک کرده بود، ذهنیت خوبی نسبت به ایشان داشتم. چند سال پیش یکی از دوستان پیشنهاد کرد که به دلیل خدمات ارزنده ای که زنده یاد رسولیان به رشد صنعت یزد کرده، کتابی درباره ایشان نوشته شود و من پذیرفتم. در آغاز کار، تنها یک مقاله دو صفحه ای درباره ایشان داشتم ولی امروز250 صفحه مطلب درباره ایشان گردآوری کرده ام که احتمالا با تصاویر و عکس هایی که بدست آورده ام یک کتاب 300 صفحه ای می شود. 

* اگر اشتباه نکنم شما گاهی نقد تئاتر هم می نوشتید؛ مثلا سال 72 یاداشتی درباره نمایش "چشم ها را باز کنید" نوشتید. این ها را از روی علاقه به تئاتر می نوشتید یا یک نوع فعالیت رسانه ای بود.

- من بیشتر به عنوان یک آدم عادی به مقوله هایی مانند موسیقی و تئاتر نگاه می کنم. چند سال پیش هم برای یک اثر "موسیقایی نمایشی" کار آقای "مهدی آرایی" یاداشتی نوشتم. چند سال قبل از آن یادداشتی هم که شما گفتید، یادداشتی برای نمایش "شهر اسباب بازی ها" کار آقای "سید حسین پیغمبری" نوشتم. آن سال (70 یا 71) می خواستم به همه بگویم که در یزد هم می شود نمایش ویژه کودکان روی صحنه برد. در کل هدفم از این یادداشت ها جنبه تشویقی، دلگرم کنندگی برای صاحبان اثر و خبررسانی دارد وگرنه از نظر فنی شاید چندان اصولی نباشد؛ ولی در حوزه نقد کتاب، نزدیک به 100 نقد نوشته ام که کاملا نقادانه و فنی است.

* آیا تاکنون به فکر نوشتن نمایش نامه یا فیلم نامه درباره جاها، آدم ها و ماجراهایی که در هنگام پژوهش با آنها آشنا می شوید افتاده اید؟ بی گمان چنین اثری می تواند برای انسان امروزی جذاب باشد.

  - خیلی دوست دارم ولی به دلیل اینکه نمی خواهم همه کاره هیچ کاره بشوم در این حوزه وارد نشدم! وگرنه من چند داستان کوتاه دارم که در نشریات چاپ شده و کسانی که خوانده اند استقبال کردند. در حال حاضر هم الان سفرنامه ای که نوشته ام که نخستین تجربه سفرنامه نویسی بلند من بشمار می رود، کوشش من این بوده که جنبه های داستانی سفرنامه غنی باشد هرچند من داستان نویس نیستم. البته به تازگی هم کتابی درباره پدرم نوشته ام بنام "کارگشای مردم" که شامل 140 خاطره از پدرم است که به صورت داستانی روایی نوشته ام، چون همان طوری که گفتم پدرم دفترخانه داشت و در حل مشکلات مردم به آنها کمک می کرده.

بد نیست بگویم که من تعدادی شعر هم دارم. زمانی درباره برطرف کردن نقص سروده هایم با یکی از دوستان شاعر صحبت می کردم و ایشان گفتند: «اگر زمانی که در راه پژوهش گذاشتی در زمینه شعر گفتن گذاشته بودی، ما الان به پایت نمی رسیدیم!»

 * حال که صحبت به اینجا رسید می خواستم بدانم نظر شما درباره نمایش نامه "ابر زمانه و ابر زلف" نوشته دکتر اسلامی ندوشن، چیست؟ چون گویا خیلی با استقبال هنرمندان نمایش روبرو نشد!

- در ایران، بله ولی این نمایش نامه به زبان های عربی و آلمانی ترجمه شده که ترجمه عربی آن توسط دکتر "شتا" انجام شده. دکتر اسلامی در این نمایش نامه به یک رویداد تاریخی پرداخته که درباره جاسوسه ای است که در جنگ جهانی دوم فعالیت داشته.

شاید یکی از دلایلی که در ایران کمتر سراغ این اثر رفته اند این باشد که بسیاری از ماجراهایش قابل اجرا روی صحنه نیست؛ یعنی مجوز اجرا نمی گیرد.

ولی داستان "افسانه و افسون" ایشان که یک اثر عاشقانه، بسیار قوی و هدفمند است که با نام مستعار "م. دیده ور" در دهه 40 نوشته شده است.

* آیا به دوستان فیلم ساز و نمایشی یزدی پیشنهادی برای بهره گیری از پژوهش هایتان دارید که آن ها را به فیلم یا نمایش تبدیل کنند؟

- بله، برای نمونه کتاب "پیشوای آزادی" قابلیت بسیاری برای تبدیل به این گونه آثار دارد و بارها به چند نفر از دوستان پیشنهاد داده ام که حاضرم هر کاری در این زمینه از دستم برآید انجام بدهم. خوشبختانه تاکنون 2 اثر مستند از این کتاب ساخته شده؛ یکی را آقای "راسخ راد" با همکاری خانمی بعنوان یک تجربه دانشگاهی ساختند و دیگری را آقای "هومن ظریفیان" ساخت که سال 96 در سینما دانش آموز نمایش داده شد.

نمایش نامه ای بود نوشته "جنتی عطایی" درباره فرخی یزدی، که سال های ابتدایی دهه

 60 در لندن اجرا شده بود؛ این متن پیدا نمی شد تا این که بالاخره متن را بدست آوردم و 2 سال پیش آن را به آقای "احمد ندافی" سپردم، قرار شد دوستان تئاتری را برای اجرای آن جمع کند که تا به امروز خبری نشده! مورد دیگری که پیشنهاد می کنم پرداختن به زندگی "استاد محمد بنا" است که فردی لوطی صفت بوده که در دوره مشروطه به تحریک مشیرالممالک و چند نفر دیگر به دارالحکومه حمله می کند.

زندگی بسیاری از بزرگان و گذشتگان ما در یزد دست مایه خوبی برای فیلم، نمایش وداستان است، مانند زندگی آقای "جعفر شکیب" صاحب و بنیان گذار اصلی "ایران رادیاتور" که بسیار ساده و فروتن است ولی متاسفانه بسیاری ازدوستان دنبال کارهای آسان، آماده و در دسترس هستند.

* شاید خیلی از خوانندگان کتاب ها و دوستداران شما ندانند که شما علاقمند به ورزش و هوادار یکی از 2 تیم سرخابی هستید؛ در این باره هم کمی صحبت کنید.

 - یکی از دلایل علاقه من به یکی از دو تیم پایتخت، ریشه در رنگ شناسی و علاقه من به رنگ "آبی" دارد. دلیل دیگرش هم این بود که من در دوران جوانی بازیکنان این تیم – که آن دوره "تاج" بود- را دوست می داشتم بازیکنانی مانند ایرج دانایی فر، حسن روشن، حسن نظری، آندرانیک اسکندریان، ناصر حجازی و.... در دوران جوانی خانه ما کنار کلوپ حنا –شهید پاکنژاد- بود و بازی همه تیم های یزدی را می دیدم و حتی سال 55 – 56 هم مدتی هم در تمرینات تیم جوانان "تاج یزد" که در ورزشگاه "مجیدیه" -شهید نصیری کنونی- برگزار می شد شرکت و پست هم "مهاجم" بود. ولی به دلیل یکسری مشکلات تمرینات فوتبال را کنار گذاشتم. سال 65 هم در رشته "پینگ پنگ" فعال بودم که این رشته را هم به دلیل همان دست مشکلات کنار گذاشتم. چند سالی هم به رشته "بدمینتون" پرداختم که مربی ام شادروان "جمال مسعودی" بود ولی به دلیل آسیب دیدگی آرنج، پزشک معالجم به من گفت که آن را کنار بگذارم.

* بعنوان یک چهره مطبوعاتی و کارشناس، ارزیابی شما از گفت و گوهایی که در "پیمان یزد" به چاپ می رسد، چیست؟

- من در طول سی و اندی سالی که کار کرده ام، وقتی در مورد ارزیابی کارهای فرهنگی دوستان از من پرسیده اند، پاسخ من این بوده که: «بسیار خوب است» چون من آن کار را در با کارهای نشده مقایسه می کنم، چون آن شخص می توانست این کار را نکند؛ می توانست برود روزمرگی خودش یا پی درآمدی باشد تا زندگیش را لوکس کند. خود شما می توانستید اکروز اینجا نباشید و مانند بسیاری دیگر از همکاران خودتان در بنگاه یا فروشگاهی به فکر تامین هزینه ای زندگی تان باشید.
این گونه فعالیت شما و دیگرانی مانند شما، که ضرورت کارفرهنگی را حس کرده اند برای من ارزشمند است، پس اگر این کارها ناقص و پراشتباه هم باشد می گویم بهترین کار است! البته در جای خودش هم تذکر می دهم و راهنمایی می کنم.

 * خب پس بفرمایید پیشنهاد شما برای بهتر شدن این گفت و گوها چیست؟

- بروید سراغ کسانی که در سطح یزد در اوج هستند، همان گونه که انتخاب افراد هدفمند است پرسش ها نیز هدفمند باشد تا بیشترین تاثیرگذاری را بر خواننده داشته باشد. این کار برای نسل جدید و بسیاری دیگر که امروزه روزنامه خوان نیستند. نسل امروز اینستاگرامی شدند و نوشته هایی که بیشتر از 10 سطر باشد را نمی خوانند ولی برای آن هایی که اهل خواندن هستند این گفتگو ها را پس از چاپ در روزنامه، در فضای مجازی مانند وبلاگ درج کنید هرچند توجه به وبلاگ نیز کم شده است.

* از میان هنرهای 7 گانه، فعالیت در کدام شان را دوست دارید؟

 - یکی از آرزوهایی که داشتم و این است که نوازندگی "سنتور" را یاد بگیرم و در این راه 3 بار نزد 3 استاد رفتم که هر بار به خاطر مشکلات زندگی ادامه ندادم! ولی هنوز سنتوری که خریده بودم را دارم. یک روز اخرش می روم و یاد می گیرم حتی بعد از 60 سالگی؛ آخرش سنتور می زنم.(لبخند می زند)

* ضمن قدردانی از بزرگواری شما اگر حرف ناگفته ای مانده، بفرمایید.

- من هم از شما سپاس گزارم. البته حرف وسخن که بسیار است، ولی نکته ای که می خواهم بگویم این است که تنها حسرتی که به دلم مانده این است که زمانی می خواستم داستان زندگی مادرم را بنویسم ولی هیچ گاه نتوانستم چون آن قدر در زندگی رنج کشیده بود که تحمل نوشتنش را نداشتم؛ نام داستانم هم قراربود "بی بی" باشد چون مادرم را "بی بی" صدا می زدیم. چند بار هم اقدام کردم که نتوانستم یعنی احساساتم نمی گذاشت! البته یک کارتن دست نویس هم برای نوشتم زندگی پسرم، نیما گرآوری کرده ام که نوشتن آن هم برایم دشوار و دردآور است.

جمله پایانی هم این که اگر "پژوهش گر" نمی شدم، "گل فروش" می شدم.

 

نوشته شده توسط خورشید در 23:40 |  لینک ثابت   • 

چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۲۳

بخش دوم گفت و گو با استاد "حسین مسرت" پژوهش گر و نسخه پژوه  خوش نام یزد و کشور

بخش دوم گفت و گو با استاد "حسین مسرت" پژوهش گر، نسخه پژوه و نویسنده کوشا و خوش نام یزد و کشور

علیرضا خورشیدنام

بی گمان نام استاد "حسین مسرت" همچون خورشیدی فرزوان بر سردر تالار افتخارات فرهنگ و ادب نه تنها یزد، که کشور، آن چنان درخشان است که نیازی به معرفی ندارد.

این گفت وگو در روزنامه پیمان یزد - تاریخ 19 تیرماه 1400 به چاپ رسید.

هفته گذشته در همین صفحه، بمناسبت "روز قلم" بخش نخست گفت و گو با این شخصیت فرهیخته فرهنگی استان، پیشکش شما خوانندگان شد و امروز بخش دوم این گفت و گوی 2 ساعته و متفاوت – به گفته خود استاد مسرت- پیش روی شماست.

* چرا و چگونه به سمت پژوهش کشیده شدید؟


- پیش از پاسخ به این پرسش، بد نیست بگویم که از همان دوران دبستان، یک موهبت خدادادی در من بود که انشاهای خوبی می نوشتم. یادم هست در پایه چهارم یا پنجم بودم؛ یک روز آموزگارمان گفت که هفته آینده سروده "چشمه  سنگ" زنده یاد "ملک الشعرای بهار"

–جداشد یکی چشمه از کوهسار / به ره گشت ناگه به سنگی دچار- را به نثر بنویسیم و ببریم.
هفته بعد، وقتی انشا را خواندم برخورد تندی با من کرد و نمره 5 به من داد! به این دلیل که خیال کرد شخص دیگری انشا را برایم نوشته؛ هر چه گفتم که خودم نوشتم، باور نکرد و گفت: «دروغ نگو!»
در آن دوران هیچ وقت بابام برایم انشا نگفت و ننوشت والبته خودم هم نخواستم!
یادم هست که بچه ها همیشه سراغ من می آمدند تا برایشان انشا بنویسم و و من هم برای هرکدام انشایی، متفاوت از دیگری می نوشتم!
در دوره راهنمایی هم آقای "فروتن" – که خیلی هم خوب بودند- از انشاهای من خیلی خوششان می آمد. اما دوره دبیرستان، اوج انشاهای من بود. ساعت انشا همه می گفتند که اول مسرت انشا بخواند! در آن دوره با چند نفر از بچه ها مجادله قلمی داشتیم و انشاهای خوبی می نوشتیم؛ مانند یک جور"مناظره مطبوعاتی" الان!
سال های دوم و چهارم دبیرستان و در مدرسه علی دیهیمی، در گروه روزنامه نگاری بودم که البته تهیه همه مطالب به عهده من بود! می توانم بگویم که این ماجرا به نوعی آغاز کار من در زمینه نویسندگی بود اما دلبستگی من به پژوهش و گردآوری، سال 55 و هنگامی آغاز شد که پی گردآوری سروده هایی رفتم – ابتدا اشعار و سپس ابیات- که در آن نامی از خدا برده شده بود یا درباره خدا بود! مانند: "خدایا چنان کن سرانجام کار" بارالها یکی یکتای بی همتا ذات لایزال"

دستاورد این گردآوری، 3 جلد دفتر 900  صفحه ای با نام های "بارالها" – "یکتای بی همتا" و "ذات لایزال" شد که سال 67 به کتابخانه وزیری هدیه کردم و هم اکنون در گنجینه این کتابخانه است.

 در این سال ها تنها مشوق من پدرم بود که ایشان هم آبان ماه سال 59 از دنیا رفتند؛ برای گردآوری سروده های خدایی بابا خیلی خوشحال بودند و من را تشویق می کردند و یادم هست هنگامی که سراغ "مثنوی" که رفتم، بابا به من گفتند:

«حواست باشد چون که اگر متوجه نشوی گمراه می شوی» دلیل هشدار پدر این بود که "مثتوی" دارای دیدگاه های عرفانی و فلسفی است.

* پس از درگذشت پدر چه کردید؟

 - پس از درگذشت پدر، برای گذران زندگی، سراغ کارهای گوناگونی رفتم که یکی از آن ها "شرکت یزد پیچ" بود. من حتی در این دوره هم کار گردآوری را پی گیری می کردم. کار من به این صورت بود که یک هفته روزکار بودم و یک هفته، شیفت شب. هنگامی که شیفت شب بودم، موضوعات دلخواهم برای پژوهش را روی برگه هایی یادداشت می کردم – که هنوز آن کاغذها را دارم- و مثلا می نوشتم: «کارهایی که باید انجام شود: یزد در سفرنامه ها، یزد در شعر شاعران، تاریخ یزد، مطبوعات یزد.»

در زمان بیکاری به گردآوری مطلب درباره این موضوعات می پرداختم؛ اما نقطه عطف زندگی کاری من، با بیرون آمدن از شرکت یزد پیچ  و رفتن به "سازمان میراث فرهنگی" - به پیشنهاد آقای دکتراولیا- رقم خود. این نقطه آغازین کارهای پژوهشی من بود که زمینه ساز تغییر مسیر زندگی من هم شد!
 

* در نشریات و روزنامه دیواری هایی که در "دبیرستان علی دیهیمی" آماده می کردید، "موضوعات طنز" هم بود؟


- بله؛ یک بخش از کارهای من طنز است. برایم جالب است؛ شما از چیزهایی می پرسید که باعث می شود برای نخستین بار مطالبی را بگویم، چون تاکنون کسی از من نپرسیده است! راستش در دوران پیش و پس از انقلاب، به مطالعه کتاب های "عزیز نسین" -طنز نویس نامی ترک- با ترجمه "رضا همراه" علاقه زیادی داشتم به گونه ای که همه کتاب های "عزیز نسین" را داشتم یا مجموعه کارهایی که شادروان "مهدی سهیلی" –شاعر- گردآوری کرده بود، مانند "نمک پاش" و "خوشمزگی ها" ی 1 و 2 را داشتم و هنوز هم دارم.
از دیگر کتاب هایی که در زمینه طنز می خواندم و هنوزدارم، کتاب "عُبید زاکانی" و "گنجینه لطایف" محمد نَجَند بود. در اثر همین علاقمندی مطالبی انشا گونه نوشتم با پیش "عنوان اندر فواید..." که در همین "روزنامه پیمان" چاپ شد، مانند: "اندر فواید کجاوه نارنجی" که منظورم تاکسی بود یا "اندر فواید کیوسک های نیم تنه" که در
نشریه "ارتباط" روابط عمومی مخابرات هم به چاپ رسید. البته سروده ها و متن هایی هم به زبان طنز دارم که امیدوارم روزی چاپ شود. هم چنین نوشته طنزآمیزی دارم درباره استاد "عبدالعظیم پویا" در کنار این یادداشت های پراکنده طنز، نوشته های طنز دیگری دارم به شیوه نثر قدیم، به نام "تذکره مقامات" که مانند نثر تذکره مقاماتی است که آقای "مرتضی فلاح" و دوستانش در هفته نامه "گل آقا" می نوشتند. گاهی هم برای دوستان نوشته طنزآمیزی می نویسم؛ برای نمون یک بار شعر طنزی دروصف آقای دکتر "محمدحسن میرحسینی" استاد پیشین تاریخ دانشگاه یزد، - که از دوستانم هستند- نوشتم که در "بشارت یزد" چاپ شد.

* چون کمتر کسی از این روحیه طناز شما با خبر است، گمان کنم اگر آثار طنز شما چاپ شود با پذیرش خوب اهل کتاب و خواننده های آثار شما روبرو شود. ولی نگفتید دنیای پژوهش چه گیرایی و جذابیتی برای شما داشته و دارد که هنوز در این عرصه کار می کنید؟


- عرصه پژوهش جنبه های گوناگونی دارد: تحقیق - تصحیح – بدست آوردن

مثلا کتاب "تذکره میکده" دستاورد "تصحیح" من است. در زمینه "به دست آوردن" می توانم بگویم که مثلا یک نفر می آید براساس یک بیت یا کلمه ای که در یک بیت است ثابت می کند در فلان قرنی، این "کلمه" هم وجود داشته؛ همچنان که در "لغت نامه دهخدا" مثلا کلمه "پژمان" را می آورد، 10 بیت از سروده های یک دوره را می آورد که کلمه "پژمان" در آنها هست و ثابت می کند که این کلمه در آن دوره هم کاربرد داشته است.
خوشبختانه من در همه زمینه های پژوهش کار کرده ام؛ چه زمینه کاربردی و چه تصحیح متون و ...

کار پژوهشی برایندی دارد که گاهی بر اساس آن به آگاهی های تازه ای درباره ی یک شخص، یک رویداد یا یک بنای تاریخی می رسی و چیزهای جدیدی را کشف می کنی. برای نمونه، رسیدن به پاسخ این پرسش که مرگ فرخی یزدی چگونه رقم خورده؟ آیا او را خفه کرده اند یا  به  او سم خورانده اند؟ در بین یک کار پژوهشی، گاهی اشتباهاتی را درست می کنی. برای من، این یکی از ویژگی های دوست داشتنی کار پژوهش است. برای نمونه سنگ تاریخ مصلی عتیق، آن را به قرن 8 نسبت می دهد؛ ولی هنگامی که کتاب "جامع الخیرات" که در سال 725 هجری نوشته شده را بخوانیم و ببینیم در آن نامی از مصلی عتیق برده شده، می فهمیم که پیشینه ساخت این بنا، دست کم 200 سال بیشتر از آن چیزی است که در سنگ تاریخش نوشته شده است. این پژوهش، یک کشف تاریخی بشمار می آید.  

* تا کنون چند اثر پژوهشی از شما به چاپ رسیده؟

- در زمینه پژوهش این خوش بختی را داشته ام که تاکنون 75 عنوان کتاب پژوهشی از من چاپ شده که درباره کسانی است که هیچ نام و نشانی از آن ها نبوده؛ مانند کار روی زندگی نامه "آقا رضا سعیدی" از بنیان گذاران "چاپ خانه گلبهار یزد" شناخته می شود.

هنگامی که پیشنهاد پژوهش درباره ناشرین قدیم یزد، به من داده شد تنها 2 سطر درباره ایشان در کتاب "دانش نامه مشاهیر یزد" نوشته شده بود، ولی پژوهش من به 50 صفحه رسید. با این پژوهش این شخصیت "زنده" شد! این "یافتن ها" از  شیرینی های کار پژوهش است.

در هر حال پژوهش برای من لذت دارد؛ گاهی آن قدر سرگرم کار می شوم که وقتی به خودم می آیم می بینم ساعت 2 نیمه شب است ولی اصلا متوجه نشده ام.

* از سختی های پژوهش هم بگویید.

- هرکاری سختی های ویژه خودش را دارد؛ پشت سر هر کار پژوهشی -که شیرینی هایش را گفتم- سختی هایی هم هست که شاید دیده نشود! برای نمونه بارها پیش آمده که به من برای یک کار پژوهشی مبلغ ناچیزی را داده اند در حالی که شخص دیگری برای کاری همانند کار من، 1000 برابر آن را گرفته است! ولی من به همین حقوق اندکی که می گیرم دل خوش و راضی هستم.

نکته دیگری که می توانم بگویم این است که من برای چندین کتابی که به تازگی به چاپ رسانده ام، حق تالیف که هیچ، هزینه حروفچینی اش هم به من داده نشده!
برای نمونه در سال 93 برای تالیف کتاب "رباعیات مومن یزدی" نزدیک به 4 میلیون برای گردآوری و چاپ نسخه های عکسی، مقابله متون - سوای وقتی که گذاشتم- هزینه کردم و به "نشر میراث مکتوب" دادم که پس از چاپ کتاب درسال 95 تنها 500 هزار تومان به همراه 5 جلد از کتاب بعنوان حق تالیف به من پرداخت شد. با همه این برخوردها، من راضی هستم. اگر خودستایی نباشد می توانم بگویم که تفاوت من با بقیه در این است که من راضی هستم ولی بیشتر آن هایی که در این زمینه کار می کنند، راضی نیستند؛ و برای کارهای نه چندان ارزشمندی که انجام می دهند -به دلیل روابطی که دارند- پول های کلانی می گیرند.

من حتی از ناشری که چندین کتاب من را چاپ کرده، تشکر می کنم که کتاب هایم را چاپ کرده -حق تالیف و زحمتی که برای کتاب کشیدم هم بماند- همین که نتیجه پژوهش من نشر پیدا می کند، دل خوشم.
حال که صحبت به این جا رسید بد نیست بگویم که نزدیک به 2000 مقاله چاپ شده دارم که شاید تنها برای 30 نسخه از آن ها حق تالیف به من داده شده است! 
نوشته های من، هم زمان در نشریاتی مانند ندای یزد، بشارت یزد، پیمان یزد، یزد امروز جهان کتاب، حکیم یزد، مهرطلبان و چند نشریه دیگر بصورت رایگان چاپ می شود در حالی که هزینه حروف چینی و تایپ همه مطالب را خودم پرداخته ام. البته این ها را از باب گلایه و شکایت نمی گویم.

جالب تر این است که بدانید بعضی از این نشریات حتی یک نسخه از شماره ای که نوشته ام در آن چاپ شده را به من نمی دهند! برای نمونه 5 مقاله از من در "دایره المعارف آستان قدس" چاپ شده ولی حتی یک نسخه از این اثر را به من نمی دهند و می گویند: «بروید بخرید»

با همه این کاستی ها بازهم این کار را دوست دارم و هم اکنون نیز روی زندگی نامه شادروان "حاج محمدتقی رسولیان" کار می کنم.

* در صحبت هایتان از آقای "دکتر محمدحسن میرحسینی" نام بردید، گویا ایشان هم پژوهش گر هستند.
- بله آقای دکتر میرحسینی استاد پیشین تاریخ دانشگاه یزد هستند که در زمینه پژوهش کتاب "آل مظفر" را بعنوان پایان نامه دوره کارشناسی ارشد و کتاب "تاریخ تجارت در یزد" را بعنوان رساله دکترای خود نوشته اند، کتاب "خاطرات سعیدی" کار دیگر ایشان است و هم اکنون نیز پژوهش درباره "تاریخ 6 قرن اول یزد" را آماده چاپ دارند.

* آیا با سایر پژوهش گران استان -مثلا استاد عبدالعظیم پویا- ارتباط کاری دارید؟
 

- بله؛ خوشبختانه من از زمانی که کار پژوهشی را آغاز کردم تقریبا با بیشتر پژوهش گران یزد ارتباط داشته و دارم. روابط ما در زمینه تبادل اطلاعات است و پرسش در زمینه هایی است که به مشکل بر می خوریم. 
خوشبختانه چون من در حوزه کتاب و کتاب شناسی یزد کار می کنم به غیر از پژوهش گران تازه کار، تمام پژوهشگران حوزه های گوناگون علوم انسانی یزد را می شناسم و با آنها  تعامل و رابطه خوبی دارم.
البته نخستین آشنایی من و "استاد پویا" به سال های 64 - 65 برمی گردد، هنگامی که ایشان کارشناس اداره کل فرهنگ و ارشاد بودند. پس از آشنایی، نخستین کاری که انجام دادیم گردآوری آمار کتاب خانه های یزد بود. پس از آن من در کار "کتاب شناسی قنات یزد" با ایشان همکاری داشتم.

سال 95 هم که آیین بزرگداشت ایشان برگزار شد، افتخار داشتم که "جشن نامه" این برنامه را گردآوری کردم که با نام "پویای فرهنگ" چاپ شد.


* پس خوشبختانه در زمینه پژوهش و بین پژوهش گران استان، نسبت به سایر رشته های هنری، تعامل، دوستی و رفاقت بیشتری وجود دارد.


- بله؛ البته آدم های ناهمگون با پژوهش گران واقعی هم هستند ولی در "جامعه آماری" درصد بسیار ناچیزی هستند. خوشبختانه این گونه آدم ها خیلی زود با کارهایشان شناخته می شوند و درباره شان گفته می شود که فلان پژوهش گر، کتاب ساز است یا سارق! یعنی نوشته های دیگران را گردآوری و به نام خود چاپ می کند! این گونه افراد خیلی زود شناخته می شوند.

در همین باره -اگر تعریف از خود برداشت نشود- بد نیست بگویم که از همان سال های نخستینی که در این کاربوده ام تا به امروز هیچ تلفنی را بی پاسخ نگذاشته ام؛ جوری که گاهی در یک روز نزدیک به 20 یا 30 تلفن ناشناس را پاسخ می دهم. مثلا از اردبیل زنگ می زنند و درباره "حشی بافقی" می پرسند. کار دیگری که بارها انجام داده ام کمک به دانشجویان بوده؛ جالب است بدانید که من در نزدیک به 200 پایان نامه به دانشجویان کمک کرده ام هرچند نام من بعنوان استاد راهنما در پایان نامه نیامده ولی رسما کارهای پایان نامه را از پیشنهاد موضوع تا ارائه در کنار دانشجویان بوده ام. 

نوشته شده توسط خورشید در 23:37 |  لینک ثابت   • 

چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۲۳

بخش دوم گفت و گو با استاد "حسین مسرت" پژوهش گر و نسخه پژوه  خوش نام یزد و کشور

بخش دوم گفت و گو با استاد "حسین مسرت" پژوهش گر، نسخه پژوه و نویسنده کوشا و خوش نام یزد و کشور

علیرضا خورشیدنام

بی گمان نام استاد "حسین مسرت" همچون خورشیدی فرزوان بر سردر تالار افتخارات فرهنگ و ادب نه تنها یزد، که کشور، آن چنان درخشان است که نیازی به معرفی ندارد.

این گفت وگو در روزنامه پیمان یزد - تاریخ 19 تیرماه 1400 به چاپ رسید.

هفته گذشته در همین صفحه، بمناسبت "روز قلم" بخش نخست گفت و گو با این شخصیت فرهیخته فرهنگی استان، پیشکش شما خوانندگان شد و امروز بخش دوم این گفت و گوی 2 ساعته و متفاوت – به گفته خود استاد مسرت- پیش روی شماست.

* چرا و چگونه به سمت پژوهش کشیده شدید؟


- پیش از پاسخ به این پرسش، بد نیست بگویم که از همان دوران دبستان، یک موهبت خدادادی در من بود که انشاهای خوبی می نوشتم. یادم هست در پایه چهارم یا پنجم بودم؛ یک روز آموزگارمان گفت که هفته آینده سروده "چشمه  سنگ" زنده یاد "ملک الشعرای بهار"

–جداشد یکی چشمه از کوهسار / به ره گشت ناگه به سنگی دچار- را به نثر بنویسیم و ببریم.
هفته بعد، وقتی انشا را خواندم برخورد تندی با من کرد و نمره 5 به من داد! به این دلیل که خیال کرد شخص دیگری انشا را برایم نوشته؛ هر چه گفتم که خودم نوشتم، باور نکرد و گفت: «دروغ نگو!»
در آن دوران هیچ وقت بابام برایم انشا نگفت و ننوشت والبته خودم هم نخواستم!
یادم هست که بچه ها همیشه سراغ من می آمدند تا برایشان انشا بنویسم و و من هم برای هرکدام انشایی، متفاوت از دیگری می نوشتم!
در دوره راهنمایی هم آقای "فروتن" – که خیلی هم خوب بودند- از انشاهای من خیلی خوششان می آمد. اما دوره دبیرستان، اوج انشاهای من بود. ساعت انشا همه می گفتند که اول مسرت انشا بخواند! در آن دوره با چند نفر از بچه ها مجادله قلمی داشتیم و انشاهای خوبی می نوشتیم؛ مانند یک جور"مناظره مطبوعاتی" الان!
سال های دوم و چهارم دبیرستان و در مدرسه علی دیهیمی، در گروه روزنامه نگاری بودم که البته تهیه همه مطالب به عهده من بود! می توانم بگویم که این ماجرا به نوعی آغاز کار من در زمینه نویسندگی بود اما دلبستگی من به پژوهش و گردآوری، سال 55 و هنگامی آغاز شد که پی گردآوری سروده هایی رفتم – ابتدا اشعار و سپس ابیات- که در آن نامی از خدا برده شده بود یا درباره خدا بود! مانند: "خدایا چنان کن سرانجام کار" بارالها یکی یکتای بی همتا ذات لایزال"

دستاورد این گردآوری، 3 جلد دفتر 900  صفحه ای با نام های "بارالها" – "یکتای بی همتا" و "ذات لایزال" شد که سال 67 به کتابخانه وزیری هدیه کردم و هم اکنون در گنجینه این کتابخانه است.

 در این سال ها تنها مشوق من پدرم بود که ایشان هم آبان ماه سال 59 از دنیا رفتند؛ برای گردآوری سروده های خدایی بابا خیلی خوشحال بودند و من را تشویق می کردند و یادم هست هنگامی که سراغ "مثنوی" که رفتم، بابا به من گفتند:

«حواست باشد چون که اگر متوجه نشوی گمراه می شوی» دلیل هشدار پدر این بود که "مثتوی" دارای دیدگاه های عرفانی و فلسفی است.

* پس از درگذشت پدر چه کردید؟

 - پس از درگذشت پدر، برای گذران زندگی، سراغ کارهای گوناگونی رفتم که یکی از آن ها "شرکت یزد پیچ" بود. من حتی در این دوره هم کار گردآوری را پی گیری می کردم. کار من به این صورت بود که یک هفته روزکار بودم و یک هفته، شیفت شب. هنگامی که شیفت شب بودم، موضوعات دلخواهم برای پژوهش را روی برگه هایی یادداشت می کردم – که هنوز آن کاغذها را دارم- و مثلا می نوشتم: «کارهایی که باید انجام شود: یزد در سفرنامه ها، یزد در شعر شاعران، تاریخ یزد، مطبوعات یزد.»

در زمان بیکاری به گردآوری مطلب درباره این موضوعات می پرداختم؛ اما نقطه عطف زندگی کاری من، با بیرون آمدن از شرکت یزد پیچ  و رفتن به "سازمان میراث فرهنگی" - به پیشنهاد آقای دکتراولیا- رقم خود. این نقطه آغازین کارهای پژوهشی من بود که زمینه ساز تغییر مسیر زندگی من هم شد!
 

* در نشریات و روزنامه دیواری هایی که در "دبیرستان علی دیهیمی" آماده می کردید، "موضوعات طنز" هم بود؟


- بله؛ یک بخش از کارهای من طنز است. برایم جالب است؛ شما از چیزهایی می پرسید که باعث می شود برای نخستین بار مطالبی را بگویم، چون تاکنون کسی از من نپرسیده است! راستش در دوران پیش و پس از انقلاب، به مطالعه کتاب های "عزیز نسین" -طنز نویس نامی ترک- با ترجمه "رضا همراه" علاقه زیادی داشتم به گونه ای که همه کتاب های "عزیز نسین" را داشتم یا مجموعه کارهایی که شادروان "مهدی سهیلی" –شاعر- گردآوری کرده بود، مانند "نمک پاش" و "خوشمزگی ها" ی 1 و 2 را داشتم و هنوز هم دارم.
از دیگر کتاب هایی که در زمینه طنز می خواندم و هنوزدارم، کتاب "عُبید زاکانی" و "گنجینه لطایف" محمد نَجَند بود. در اثر همین علاقمندی مطالبی انشا گونه نوشتم با پیش "عنوان اندر فواید..." که در همین "روزنامه پیمان" چاپ شد، مانند: "اندر فواید کجاوه نارنجی" که منظورم تاکسی بود یا "اندر فواید کیوسک های نیم تنه" که در
نشریه "ارتباط" روابط عمومی مخابرات هم به چاپ رسید. البته سروده ها و متن هایی هم به زبان طنز دارم که امیدوارم روزی چاپ شود. هم چنین نوشته طنزآمیزی دارم درباره استاد "عبدالعظیم پویا" در کنار این یادداشت های پراکنده طنز، نوشته های طنز دیگری دارم به شیوه نثر قدیم، به نام "تذکره مقامات" که مانند نثر تذکره مقاماتی است که آقای "مرتضی فلاح" و دوستانش در هفته نامه "گل آقا" می نوشتند. گاهی هم برای دوستان نوشته طنزآمیزی می نویسم؛ برای نمون یک بار شعر طنزی دروصف آقای دکتر "محمدحسن میرحسینی" استاد پیشین تاریخ دانشگاه یزد، - که از دوستانم هستند- نوشتم که در "بشارت یزد" چاپ شد.

* چون کمتر کسی از این روحیه طناز شما با خبر است، گمان کنم اگر آثار طنز شما چاپ شود با پذیرش خوب اهل کتاب و خواننده های آثار شما روبرو شود. ولی نگفتید دنیای پژوهش چه گیرایی و جذابیتی برای شما داشته و دارد که هنوز در این عرصه کار می کنید؟


- عرصه پژوهش جنبه های گوناگونی دارد: تحقیق - تصحیح – بدست آوردن

مثلا کتاب "تذکره میکده" دستاورد "تصحیح" من است. در زمینه "به دست آوردن" می توانم بگویم که مثلا یک نفر می آید براساس یک بیت یا کلمه ای که در یک بیت است ثابت می کند در فلان قرنی، این "کلمه" هم وجود داشته؛ همچنان که در "لغت نامه دهخدا" مثلا کلمه "پژمان" را می آورد، 10 بیت از سروده های یک دوره را می آورد که کلمه "پژمان" در آنها هست و ثابت می کند که این کلمه در آن دوره هم کاربرد داشته است.
خوشبختانه من در همه زمینه های پژوهش کار کرده ام؛ چه زمینه کاربردی و چه تصحیح متون و ...

کار پژوهشی برایندی دارد که گاهی بر اساس آن به آگاهی های تازه ای درباره ی یک شخص، یک رویداد یا یک بنای تاریخی می رسی و چیزهای جدیدی را کشف می کنی. برای نمونه، رسیدن به پاسخ این پرسش که مرگ فرخی یزدی چگونه رقم خورده؟ آیا او را خفه کرده اند یا  به  او سم خورانده اند؟ در بین یک کار پژوهشی، گاهی اشتباهاتی را درست می کنی. برای من، این یکی از ویژگی های دوست داشتنی کار پژوهش است. برای نمونه سنگ تاریخ مصلی عتیق، آن را به قرن 8 نسبت می دهد؛ ولی هنگامی که کتاب "جامع الخیرات" که در سال 725 هجری نوشته شده را بخوانیم و ببینیم در آن نامی از مصلی عتیق برده شده، می فهمیم که پیشینه ساخت این بنا، دست کم 200 سال بیشتر از آن چیزی است که در سنگ تاریخش نوشته شده است. این پژوهش، یک کشف تاریخی بشمار می آید.  

* تا کنون چند اثر پژوهشی از شما به چاپ رسیده؟

- در زمینه پژوهش این خوش بختی را داشته ام که تاکنون 75 عنوان کتاب پژوهشی از من چاپ شده که درباره کسانی است که هیچ نام و نشانی از آن ها نبوده؛ مانند کار روی زندگی نامه "آقا رضا سعیدی" از بنیان گذاران "چاپ خانه گلبهار یزد" شناخته می شود.

هنگامی که پیشنهاد پژوهش درباره ناشرین قدیم یزد، به من داده شد تنها 2 سطر درباره ایشان در کتاب "دانش نامه مشاهیر یزد" نوشته شده بود، ولی پژوهش من به 50 صفحه رسید. با این پژوهش این شخصیت "زنده" شد! این "یافتن ها" از  شیرینی های کار پژوهش است.

در هر حال پژوهش برای من لذت دارد؛ گاهی آن قدر سرگرم کار می شوم که وقتی به خودم می آیم می بینم ساعت 2 نیمه شب است ولی اصلا متوجه نشده ام.

* از سختی های پژوهش هم بگویید.

- هرکاری سختی های ویژه خودش را دارد؛ پشت سر هر کار پژوهشی -که شیرینی هایش را گفتم- سختی هایی هم هست که شاید دیده نشود! برای نمونه بارها پیش آمده که به من برای یک کار پژوهشی مبلغ ناچیزی را داده اند در حالی که شخص دیگری برای کاری همانند کار من، 1000 برابر آن را گرفته است! ولی من به همین حقوق اندکی که می گیرم دل خوش و راضی هستم.

نکته دیگری که می توانم بگویم این است که من برای چندین کتابی که به تازگی به چاپ رسانده ام، حق تالیف که هیچ، هزینه حروفچینی اش هم به من داده نشده!
برای نمونه در سال 93 برای تالیف کتاب "رباعیات مومن یزدی" نزدیک به 4 میلیون برای گردآوری و چاپ نسخه های عکسی، مقابله متون - سوای وقتی که گذاشتم- هزینه کردم و به "نشر میراث مکتوب" دادم که پس از چاپ کتاب درسال 95 تنها 500 هزار تومان به همراه 5 جلد از کتاب بعنوان حق تالیف به من پرداخت شد. با همه این برخوردها، من راضی هستم. اگر خودستایی نباشد می توانم بگویم که تفاوت من با بقیه در این است که من راضی هستم ولی بیشتر آن هایی که در این زمینه کار می کنند، راضی نیستند؛ و برای کارهای نه چندان ارزشمندی که انجام می دهند -به دلیل روابطی که دارند- پول های کلانی می گیرند.

من حتی از ناشری که چندین کتاب من را چاپ کرده، تشکر می کنم که کتاب هایم را چاپ کرده -حق تالیف و زحمتی که برای کتاب کشیدم هم بماند- همین که نتیجه پژوهش من نشر پیدا می کند، دل خوشم.
حال که صحبت به این جا رسید بد نیست بگویم که نزدیک به 2000 مقاله چاپ شده دارم که شاید تنها برای 30 نسخه از آن ها حق تالیف به من داده شده است! 
نوشته های من، هم زمان در نشریاتی مانند ندای یزد، بشارت یزد، پیمان یزد، یزد امروز جهان کتاب، حکیم یزد، مهرطلبان و چند نشریه دیگر بصورت رایگان چاپ می شود در حالی که هزینه حروف چینی و تایپ همه مطالب را خودم پرداخته ام. البته این ها را از باب گلایه و شکایت نمی گویم.

جالب تر این است که بدانید بعضی از این نشریات حتی یک نسخه از شماره ای که نوشته ام در آن چاپ شده را به من نمی دهند! برای نمونه 5 مقاله از من در "دایره المعارف آستان قدس" چاپ شده ولی حتی یک نسخه از این اثر را به من نمی دهند و می گویند: «بروید بخرید»

با همه این کاستی ها بازهم این کار را دوست دارم و هم اکنون نیز روی زندگی نامه شادروان "حاج محمدتقی رسولیان" کار می کنم.

* در صحبت هایتان از آقای "دکتر محمدحسن میرحسینی" نام بردید، گویا ایشان هم پژوهش گر هستند.
- بله آقای دکتر میرحسینی استاد پیشین تاریخ دانشگاه یزد هستند که در زمینه پژوهش کتاب "آل مظفر" را بعنوان پایان نامه دوره کارشناسی ارشد و کتاب "تاریخ تجارت در یزد" را بعنوان رساله دکترای خود نوشته اند، کتاب "خاطرات سعیدی" کار دیگر ایشان است و هم اکنون نیز پژوهش درباره "تاریخ 6 قرن اول یزد" را آماده چاپ دارند.

* آیا با سایر پژوهش گران استان -مثلا استاد عبدالعظیم پویا- ارتباط کاری دارید؟
 

- بله؛ خوشبختانه من از زمانی که کار پژوهشی را آغاز کردم تقریبا با بیشتر پژوهش گران یزد ارتباط داشته و دارم. روابط ما در زمینه تبادل اطلاعات است و پرسش در زمینه هایی است که به مشکل بر می خوریم. 
خوشبختانه چون من در حوزه کتاب و کتاب شناسی یزد کار می کنم به غیر از پژوهش گران تازه کار، تمام پژوهشگران حوزه های گوناگون علوم انسانی یزد را می شناسم و با آنها  تعامل و رابطه خوبی دارم.
البته نخستین آشنایی من و "استاد پویا" به سال های 64 - 65 برمی گردد، هنگامی که ایشان کارشناس اداره کل فرهنگ و ارشاد بودند. پس از آشنایی، نخستین کاری که انجام دادیم گردآوری آمار کتاب خانه های یزد بود. پس از آن من در کار "کتاب شناسی قنات یزد" با ایشان همکاری داشتم.

سال 95 هم که آیین بزرگداشت ایشان برگزار شد، افتخار داشتم که "جشن نامه" این برنامه را گردآوری کردم که با نام "پویای فرهنگ" چاپ شد.


* پس خوشبختانه در زمینه پژوهش و بین پژوهش گران استان، نسبت به سایر رشته های هنری، تعامل، دوستی و رفاقت بیشتری وجود دارد.


- بله؛ البته آدم های ناهمگون با پژوهش گران واقعی هم هستند ولی در "جامعه آماری" درصد بسیار ناچیزی هستند. خوشبختانه این گونه آدم ها خیلی زود با کارهایشان شناخته می شوند و درباره شان گفته می شود که فلان پژوهش گر، کتاب ساز است یا سارق! یعنی نوشته های دیگران را گردآوری و به نام خود چاپ می کند! این گونه افراد خیلی زود شناخته می شوند.

در همین باره -اگر تعریف از خود برداشت نشود- بد نیست بگویم که از همان سال های نخستینی که در این کاربوده ام تا به امروز هیچ تلفنی را بی پاسخ نگذاشته ام؛ جوری که گاهی در یک روز نزدیک به 20 یا 30 تلفن ناشناس را پاسخ می دهم. مثلا از اردبیل زنگ می زنند و درباره "حشی بافقی" می پرسند. کار دیگری که بارها انجام داده ام کمک به دانشجویان بوده؛ جالب است بدانید که من در نزدیک به 200 پایان نامه به دانشجویان کمک کرده ام هرچند نام من بعنوان استاد راهنما در پایان نامه نیامده ولی رسما کارهای پایان نامه را از پیشنهاد موضوع تا ارائه در کنار دانشجویان بوده ام. 

نوشته شده توسط خورشید در 23:36 |  لینک ثابت   • 

چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۰۹

گفت و گو با استاد "حسین مسرت" پژوهش گر، نسخه پژوه و نویسنده کوشا و خوش نام یزد و کشور

 

بی گمان نام استاد "حسین مسرت" همچون خورشیدی فرزوان بر سردر تالار افتخارات فرهنگ و ادب نه تنها یزد، که کشور، آن چنان درخشان است که نیازی به معرفی ندارد.

در بهمن ماه 99 سال، استاد با بزرگواری تمام فرصتی به من دادند تا در 2 نوبت – که هر کدام بیش ازیک ساعت به درازا کشید- با ایشان به گفت و گو بنشینم. پس از آن در پی فرصت مناسبی بودم تا این گفت و گو را با اهالی ادب و فرهنگ و هنر یزد به اشتراک بگذارم؛ و چه هنگامه ای مناسب تر از "روز قلم"

آن چه در پیش روی شماست بخش نخست گفت و گو با این نویسنده و پژوهش گر پرکار، نجیب، فروتن و البته اندیشمند و خوش قلم است؛ گفت و گویی که به گفته خود استاد با دیگر گفت و گوهایی که تا کنون با ایشان شده، متفاوت است.

گفت و گو از: علیرضا خورشیدنام

 

1- برای آغاز گفت و گو بفرمایید دلبستگی و گرایش شما به کتاب و نویسندگی از کی و کجا آغاز شد؟ این دوستی از کجا ریشه گرفت؟

- خوشبختانه من پدری داشتم که دوست دار تاریخ و فرهنگ و ادبیات بود و از همان دوران کودکی، سروده های سرایندگان بزرگ و نامی ایران مانند حضرت حافظ  را برایمان می خواند؛ و هنگامی که پایه چهارم و پنجم که بودم غزل های کوتاه حافظ را به من و برادرانم می داد تا از بَر کنیم. مثلا در دوره راهنمایی "عاق والدین" – "موش و گربه" و داستان های منظوم کوتاه را برای ما می خواندند. پیامد این برخورد پدر، زمینه گرایش من به ادبیات و فرهنگ وهنر شد. خوشبختانه پس از آن هم زمینه های دیگری در این راستا برای من پیش آمد و جوری شد که از بین 2برادر دیگر، تنها من بودم که مانند پدر به فرهنگ و ادبیات، دل بسته شدم. چنین رویکرد دوگانه من و برادرانم نشان از تفاوت بین آدم ها دارد. تفاوت ها در همین هست، یعنی به غیر ازوابستگی و دل بستگی ها جوهره هایی هم بایستی درون انسان باشد تا در راهی گام بگذارد و پیشرفت کند.

2- اگر ممکن است کمی هم درباره پدر بزرگوارتان بگویید.


- نام پدرم "عباس" بود؛ البته در شناسنامه "عباس آقا" نوشته شده بود. پدرم سردفتراسناد رسمی بودند و در کناراین کار، شعر هم می گفتند هرچند شاعر سر شناسی نبودند ولی چند نمونه از سروده هایشان به جا مانده، بویژه سروده هایی که در مشاعره و نشست و برخاست با شعرای بزرگ هم دوره خود، مانند آقای "آیتی یزدی" سروده بودند، ولی افسوس که  دفتر سرودهایشان در خانه خودشان که همان سال ها، بنا به دلایلی، گرو گذاشته شده بودند، خوراک موریانه شد!

3- مدرک تحصیل پدر چی بود؟

- "شش قدیم" بود که شاید با گواهی "کارشناسی" امروزه برابری می کرد! چون درآن دوره دانش آموزان دوره دبستان، "گلستان سعدی" را می خواندند.

4- گفتید که حافظ خوانی را از غزل های کوتاه حافظ به شما یاد دادند؛ نخستین غزلی که برایتان خواندند را به یاد دارید؟

 
- بله خوشبختانه یادم هست؛ کوتاه ترین غزل حافظ بود که می فرماید: 
ساقیا  آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
 
5- نخستین کتابی که احتمالا پدر به شما پیشنهاد کردند بخوانید و یا نخستین کتابی که روی شما تاثیر گذاشت را به یاد دارید؟

- پدر، کتاب های گوناگونی را به ما معرفی می کردند یا برای مان می خواندند؛ مانند کتاب "نِصاب الصِبیان" نوشته " ابونصر فَراهی" که خودشان برای ما می خواندند. در این کتاب ترجمه واژگان و اصطلاحات عربی، 12 ماه شمسی و 12 قمری به نظم در آمده بود. ترتیب ماه های سال خورشیدی این بود:
زفروردین چو بگذشتی مه اردیبهشت آید  / ز ماه خرداد آن گه که تیرآید
و ماه های قمری را این
جور به نظم درآمده بود:
زمحرم چو گذشتی، بوَدت ماه صفر
دو ربیع و دو جمادی زپی یکدیگر
رجب است از پی شعبان، رمضان و شوال
پس به ذی قعده و ذی حجه بکن نیک نظر 
من این سروده را همان طور که پدر در دوره دبستان برای مان خوانده بودند همچنان به یاد دارم و هنوزهم هرگاه بخواهم ترتیب ماه های قمری را به یاد بیاورم، این شعر را زمزمه می کنم.

این نمونه ای از کتاب هایی بود که پدر به ما معرفی می کردند. در دوره راهنمایی که در آموزشگاه نمونه فرهنگیان بودم – پس از آن شد "راهنمایی علامه اقبال" کنار سینما دانش آموز- مشتری "کتاب فروشی امیرکبیر" - محمد آقا احمدی- شدم که روبروی آموزشگاه ما بود و من از آنجا داستان های کوتاه را تهیه می کردم.

6- آیا در دوران نوجوانی و جوانی، کتاب های جوان پسند مانند کتاب پلیسی پرویز قاضی سعید عملیات مایک هامر و یا کتاب های ژول ورن، هم می خواندید؟ کتاب هایی که هیجان انگیز باشد؟

 
- نه! من بیشتر داستان های کوتاه را می خواندم یا داستان هایی مانند "بینوایان" – "نامه های پدری به دخترش" نوشته جواهرلعل نهرو؛ البته کتاب های "ژول ورن" را می خواندم ولی به کتاب های پلیسی اصلا علاقه نداشتم.  البته در دوره راهنمایی با کتاب هایی که تهیه کرده بودم یک کتابخانه خصوصی با مُهر خودم درست کردم و که آن مُهر هنوز روی کتاب های دوره نوجوانی من هست؛ افزون بر این ها در همان دوره از کتابخانه های عمومی هم استفاده می کردم.

7- در آن دوره بیشتربه کدام یک از کتابخانه های عمومی می رفتید؟

در دوره راهنمایی و دبیرستان، بیشتر از کتاب های  کتابخانه های "شرف الدین علی" و "رسولیان" – که در کوچه حناست- استفاده می کردم. کتابخانه دبیرستان "علی دیهمی" هم که در دوره دبیرستان دانش آموز آنجا بودم به دو کتابخانه قبلی اضافه شد؛ این دبیرستان کتابخانه بسیار خوبی داشت. در کنار این ها پدر هم کتابخانه کوچک 2 یا 3 هزار جلدی داشتند که کتاب های خطی و تاریخی هم در بین آنها بود و من از این کتاب ها نیز بهره بسیاری بردم.

حالا که حرف به اینجا رسید بد نیست بگویم که که پدر در "کوچه دو منار" یک مغازه عطاری داشتند که در کنار کار عطاری کتاب هم کرایه می دادند (شبی ده شاهی) که بزرگانی مانند آقای "مدرسی لب خندقی" از پدر کتاب کرایه می کردند! در آن زمان یادم هست که "کتاب فروشی گلبهار" هم کتاب کرایه می داد

 

8- برای این که به پرسش بعدی برسم، بفرمایید متولد چه سالی هستید؟
 - دوم شهریور 1339

 
9- یعنی شما از نخستین شماره "کیهان بچه ها" که سال 1335 بیرون آمده،4 سال جوانتر هستید؛ آن زمان "کیهان بچه ها" را می خواندید؟

- بله بله؛ یادم هست همیشه که روزشماری می کردم تا "کیهان بچه ها" بدستم برسد و بیشتر هم این هفته نامه را از دکه ی روبروی بانک تجارت -ابتدای خیابان ایرانشهر- تهیه می کردم. بزرگتر که شدم، رفتم سراغ مجله "دختران و پسران"

10- سرگرمی دیگر شما در این دوران چه بود؟

-  سرگرمی های من بعد از دوره "دختران و پسران" سرگرمی ورزشی بود؛ در آن دوره 2 مجله ورزشی چاپ می شد، "دنیای ورزش" و "کیهان ورزشی" که هر دو مجله را با هم می خریدم! می توانم بگویم که یکی ازنخستین کارهایی که در زمینه گرد آوری انجام دادم در همین زمینه ورزشی بوده – با توجه به علاقمندی های دوره ی ویژه نوجوانی- و چون هوادار تیم  تاج – استقلال کنونی- بودم نتایج مسابقات این تیم و تیم ملی فوتبال از زمان بنیان گذاری شان را گردآوری کرده بودم.

11- با این گردآوری ها چه کردید؟

- این ها 2 دفترچه شده بود، یکی ویژه بازی های تیم تاج در ایران و جام باشگاه های آسیا و یک هم برای تیم ملی؛ در هر 2 دفترچه تاریخ برگزاری بازی ها، نتایج، نام گل زنان و چیزهایی از این  دست را نوشته  بودم؛ سال 58 یا 59 هر دو دفترچه را به بچه های علاقمند به فوتبال هدیه دادم.

12- برای نشریاتی که خواننده شان بودید، مطلبی می نوشتید؟ نخستین نوشته های شما در کجا کارشد؟

- نه؛ برای نشریاتی که خواننده اش بودم، مطلبی نمی نوشتم ولی از سال 55 و 56 برای خودم نشریه ای درست کرده بودم در آغاز 4 صفحه بود، سپس شد 8 و بعد 12 صفحه.

برگه های دفتر را می کَندم و یک نشریه فرهنگی درست کرده بودم -نام نشریه اش را یاد نیست!- مطالب تاریخی، فرهنگی، ادبی و ورزشی و از بین روزنامه ها و مجله هایی که می خریدم، بیرون می آوردم و به همراه عکس هایی همخوان با بریده روزنامه ها، در صفحات خودم، می چسباندم. این نشریه من به 60 شماره رسید.  
متاسفانه در اثر تغییر و دگرگرونی های فکری و سلیقه ای پس از انقلاب، - هرچند مطالب غیراخلاقی نبود- چون شماری از نوشته های من متناسب و هماهنگ با سلیقه آن دوره نبود هر60 شماره را آتش زدم و دورانداختم. 60 شماره نشریه ای که هر هفته  سر تاریخ مقرر آماده شده بود.

13- گویا در آن دوره با رادیو یزد همکاری می کردید؟

- بله، سال 55 که "رادیو یزد" آغاز به کار کرد، برنامه ای داشت به نام "گنجه" که گوینده اش آقای "محمدرضا جاودانی" بود. من هر هفته برای این برنامه انشایی طنزآمیز می نوشتم و به ناهنجاری های پیرامون خودمان می پرداختم. موضوعاتی مانند "فایده جوی خیابان چیست؟" یا "فایده یخ چیست؟"  مثلا می نوشتم فایده جوی خیابان این است که مردم توی آن آشغال بریزند یا فایده یخ این بود که پالوده فروش ها یخ را توی کاسه پالوده یا عرقیجات می انداختند تا حجم پالوده بیشتر شود. چند نمونه از این انشاها که برایم مانده بود، سال 67 در چند شماره از "هفته نامه ملک" به چاپ رسید.

 

14- بسیار خب؛ کمی جلوتر برویم و برسیم به دوران 20 سالگی و احتمالا ارتباط شما با نشریاتی وزین تر مانند: هفته نامه "کتاب جمعه"(با سردبیری شادروان احمد شاملو)، کتاب "چراغ"(که چند شماره بیشتر چاپ نشد) "کیهان هفته"(که سال ۴۱ چاپ می شد) و آثاری از این دست. این گونه نشریات به یزد می رسید؟ شما در پی خواندنشان بودید؟

- پیش از این که به این پرسش پاسخ بدهم، جا دارد به شما برای در میان گذاشتن پرسش های غیر کلیشه ای که تاکنون در هیچ گفت و گویی از من پرسیده نشده، دست مریزاد بگویم؛ چون این پرسش من را به یاد سال های 55 تا 60 و ماهنامه "دانشمند" انداخت که مشترک همیشگی این ماهنامه پرمحتوا، علمی و ارزشمند " بودم؛ هرچد که سطح مطالب آن، بالاتر ازسنم بود.

15- درست است؛ و با توجه به این که فناوری های امروز مانند "اینترنت" در آن دوره نبود، مطالب علمی "دانشمند" بسیار جدید و روزآمد بود که هنوز هم منتشر می شود.

 - بله؛ شاید تاکنون من در نزدیک به 100 گفت و گو شرکت کرده ام ولی این نخستین بار هست که به یاد ماهنامه "دانشمند" افتادم. در ادامه باید بگویم همچنان که سنم بالا می رفت نوع مجلاتی هم که می خواندم تغییر می کرد. همان سال ها خواننده "دانستنیها" هم بودم؛ دوهفته نامه ای که نخستین بار، سال 58 به بازار آمد؛ یک مجله تمام رنگی که من تا سال 75 یا 76، یعنی بیش از 10 سال مشترک آن بودم و همه این شماره ها را مجلد کرده بودم که سال 81 و پس از تغییر در زمینه  کارهای پژوهشی ام، کتابخانه تخصصی "ریحانه الرسول" این مجلدها و شماری از کتاب هایم را از من خریداری کرد که پس از مدتی به "کتابخانه تخصصی امام زاده جعفر" واگذار شد.

و البته یکی دیگر از نشریاتی که مطالعه می کردم، " کتاب جمعه" بود که همان طور که گفتید، سردبیرش "احمد شاملو" بود و در کنار این ها با توجه به این که زمینه ی پژوهشی من تغییر می کرد، مجلات و نشریات گوناگونی را هم تهیه و مطالعه می کردم؛ البته جدا از زمینه پژوهش، بالا رفتن سن وسال، و تغییر سلیقه نیز در گرایش من به مجلات گوناگون تاثیر گذار بود. مثلا پس از "دانستینها" نزدیک به 20 سال، مشترک دائمی "کیهان فرهنگی" بودم ولی پس از تغییر خط  فکری کیهان، آن را کنار گذاشتم. پس از آن "نشر دانش" - "آیینه پژوهش" -"کِلک" و "بخارا" – که 100 شماره آن را در خانه دارم- و دیگر نشریاتی  که در زمینه پژوهش بودند را تهیه می کردم.
شاید جالب باشد بدانید که من با اینکه کارمند ساده ای بودم و حقوق کمی داشتم ولی بخش زیادی از آن را برای خریدن کتاب و مجله هزینه می کردم. در حال حاضر هم مشترک مجله "میراث مکتوب" هستم که در زمینه نسخه شناسی، بسیار تخصصی کار می کند.

 

16- در آن سال ها در یزد، نشریاتی مانند "جنگ چراغ" یا "کتاب جمعه" چاپ و منتشر می شد که دستاورد نویسندگان یزدی باشد؟


- در آن زمان – دهه 50- هفته نامه های "ملک" به سردبیری شادروان "اکبر ملک" و "ناصر" چاپ و منتشر می شد که "ملک" بیشتر آگهی دولتی چاپ می کرد. هفته نامه "ناصر" هم برای زنده یاد "محمدحسین ناصر" بود و پس از آن ایشان، مدیریت روزنامه را پسرشان "احمد ناصر" به عهده گرفت که آن هم در سال 59 تعطیل شد. اما در بهمن 63 شادروان "محمدتقی عسکری کامران" امتیاز هفته نامه "ندای یزد" را گرفتند و دگرگونی بزرگی در مطبوعات یزد رخ داد! این هفته نامه بیشتر کارهای پژوهشی را چاپ می کرد و دنبال آگهی نبود –مانند شماری از روزنامه های گذشته و امروزی که دنبال اگهی هستند- اگر هم گاهی چند آگهی هم چا پ می کرد، پول نمی گرفت! 
گاهی در4، 6 یا 8 صفحه ی این هفته نامه، بیشتر نوشته هایی چاپ می شد همگی درباره یزد بود و من از این بابت بسیار خوشحال بودم برای همین از نخستین شماره ای که "ندای یزد" چاپ شد اشتراک آن را گرفتم و خوشبختانه در طول 36 سالی که از چاپ آن می گذرد، نزدیک به 1600 شماره آن را به صورت جلد شده  دارم! کم کم همکاری خودم را  با این  هفته نامه آغاز کردم تا این که نخستین نوشته ام برای "ندای یزد" سال 64 چاپ شد؛ از آن تاریخ تا به امروز نزدیک به 200 مقاله ام در این هفته نامه به چاپ رسیده است. پس از آن با توجه به رشد و گسترش فناوری و امکانات چاپ و نشر، شمار نشریات یزدی بیشترشد به گونه ای که امروز نزدیک به 40 نشریه در یزد چاپ و منتشر می شود که "پیمان یزد" "بشارت یزد" و "آفتاب یزد" نمونه هایی از نشریات هستند. البته در دوره ی کوتاهی و پیش ازا ین که "آفتاب یزد" گستره کشوری پیدا کند، سردبیر این روزنامه بودم.

 اما شاید پاسخ پرسش شما این باشد که سال 78 -اگر درست به یادم باشد- "فصل نامه فرهنگ یزد" به بازار آمد که می توانیم بگوییم نخستین مجله جدی در راستای معرفی وشناساندن فرهنگ و آداب یزد بود که چاپ آن خوشبختانه همچنان ادامه دارد.


17- گاهی گمان می کنم که برای خوانده ای امروزی – هرچند هم که دوستدار فرهنگ و ادبیات باشند- نشریاتی مانند "بخارا" هم از جنبه قیمت و هم محتوا و وزن مطالب، سنگین است؛ آیا شما و هم نسلان شما، چنین حسی نسبت به نشریاتی مانند "کتاب جمعه" و نشریاتی از این دست داشتند؟ 

- آن زمان، امکان انتخاب داشتیم؛ گروهی "یغما" می خواندند و گروهی دیگر "سخن".

یغما برای شادوران "حبیب یغمایی" بود که تا هنگامی که زنده بود وسخن هم که برای زنده یاد دکتر "پرویز ناتل خانلری" بود تا سال 57 چاپ می شد.

این 2 نشریه وزین، مورد علاقه روشن فکران ادیب آن دوره بود؛ -روشن فکران سیاسی خوانده نشریاتی مانند "آدینه" و "دنیای سخن" بودند- بیشتر دوستداران و خوانندگان یغما و سخن در یزد، مشترک این 2 نشریه  بودند. هنگامی که این ها تعطیل شدند، خلائی ایجاد شد؛ برای همین "کِلک" توسط  آقای "علی دهباشی" منتشرشد -زنده یاد استاد "ایرج افشار" هم  در این راستا نقش مهمی داشت- پس از مدتی بین صاحب امتیاز "کلک" و آقای دهباشی اختلافی پیش آمد که باعث جدایی آقای دهباشی و انتشار مجله "بخارا" بدست ایشان شد و جالب اینجاست که همه خوانندگان و مشترکین "کِلک" به اعتبار آقای دهباشی و نویسندگانی که با ایشان همکاری می کردند، خواننده ی "بخارا" شدند و کلک تبدیل شد به یک نشریه 20 یا 30 صفحه ای که نمی دانم هنوز منتشر می شود یا این که تعطیل شده است. 
هم اکنون "بخارا" با نزدیک به 800 صفحه مطلب چاپ می شود و یکی از گران ترین نشریات بشمار می آید و کسانی که در "بخارا" مقاله می نویسند در هیچ نشریه ی دیگری مطلب نمی نویسند، مانند استاد "محمدرضا شفیعی کدکنی". به این ترتیب "بخارا" جایگزین آن دو نشریه وزین ادبی شد.

(ادامه دارد)

نوشته شده توسط خورشید در 16:46 |  لینک ثابت   • 

سه شنبه ۱۳۹۹/۰۹/۰۴

کرونا، ما و مردگان متحرک!

کرونا، ما و مردگان متحرک!

 

از سال 2010 میلادی -1389 خورشیدی- پخش یک مجموعه تلویزویونی به نام "مردگان متحرک"

 The Walking Dead

در اینترنت و توسط یکی از شبکه های کابلی آمریکا آغاز شده که تاکنون به فصل 11 فصل نیز رسیده است! 

این مجموعه داستان گروهی از انسان ها را  در دوره آخرالزمان نشان می دهد که پلیسی پس از تیر خوردن در یک ماموریت، به کما  می رود و هنگامی که به هوش می آید می بیند شهر به دست "زامبی" ها افتاده و مردم شهر به "مرده هایی متحرک" تبدیل شده اند!

زامبی ها هرکه را  گاز بگیرند یا چنگ بزنند، او هم یک زامبی و مرده متحرک می شود؛ تنها راه از بین بردن و کشتن زامبی ها این است که به سرشان ضربه ای وارد شود تا مغزشان از هم بپاشد!

تمرکز اصلی و جذاب داستان پیرامون این آدم ها و رفتارشان پیش می رود که بیشتر از زامبی ها به خودشان آسیب می رسانند. درگیری و کشتن یکدیگر بر سر خوراکی، سرپناه و... از آن ها "مردگان متحرکی" نفرت انگیز ساخته است!!

نزدیک به یک سال است که از آمدن میهمان ناشناس، ناخوانده، ناخواسته و نامیمونی به کره خاکی ما می گذرد؛ یک سالی که با دلهره، ترس، وحشت و آزمون و خطاهای گوناگون برای رویارویی، برخورد، درامان ماندن و حتی سازش با این پدیده شوم سپری شد!

 

در این یادداشت بنا ندارم که به چرایی، چگونگی و ریشه ی پیدایش این ویروس بپردازم، که اگر هم می خواستم از توان و دانشم بیرون بوده و هست.

در نخستین ماه های آمدن کرونا به شوخی و جدی گفته می شد: کرونا از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک تر است ولی امروز باید گفت که کرونا از رگ گردن هم به ما نزدیک تر است و همین نزدیکی زمینه ای شده تا بسیاری از ما خواسته و ناخواسته به خدا بیشتر وابستگی پیدا کنیم و بیشتر خودمان را به او بچسبانیم!

اما آنچه حتی پیش از آمدن کرونا، دامن بسیاری از ما را گرفته، و جدا کردنش سخت و دشوار می نماید، خوی و اندیشه ی بد و زشتی است که درون ژن بسیاری از ما آدم های این دوره و زمانه نشسته؛ ژنتیک ما شده! ژنی که کمتر ارثی، و بیشتر اکتسابی است، واگیردار است!

همان خوی و رفتار بدی که باعث شده تا بسیاری از ما آدم های متمدن و با فرهنگ به دیگر رحم نکنیم! آن کارخانه دار و تولید کننده به عمده فروش، عمده فروش به خرده فروش و او به دیگران و هر یک از ما که یکی از آن دیگران هستیم به هم رحم نمی کنیم، بیشترمان درنده شده ایم، در پی فرصتی هستیم تا دیگری را بدریم، بدوشیم یا به چاهی بیندازیم تا شاید کمی "جا و لقمه نانی" بیشتری برای خودمان دست و پا کنیم و از سوی دیگر همه این گرانی ها، کمبودها، نابسامانی ها و ندانم کاری های خود را به گردن ویروس کرونای گردن شکسته بیاندازیم!

ماجرای همان خطاکاری که پس از پایان کارش، بر شیطان لعنت فرستاد و شیطان به او معترض شد!!

یافتن پاسخ این پرسش که این حرکت ویران کننده دومینووار از کجا آغاز شد و سرچشمه اش چه کسی یا چه کسانی بودند، و چه کسی نخستین زامبی بود که دیگری را گاز گرفت، بماند برای کارشناسان فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و...

مهم و دردآور این است که کم کم همه ما در حال زامبی شدن هستیم، و هرچه دیرتر این زنجیره را قطع کنیم از آدمیت و انسانیت چیزی نمی ماند هر چند تیپ و ظاهر آدم های خوش پوش، اتو کشیده و ... داشته باشیم.

درمجموعه "مردگان متحرک" آن هایی که زامبی می شوند، چهره و ظاهری دهشتناک و زشت پیدا می کنند و همین باعث می شود تا دیگران بتوانند بیماری و خطرناک بودن او را تشخیص بدهند ولی امروز ما مردگان متحرکی شده ایم که  از درون زامبی شده ایم، اندیشه، احساس و وجدانمان فاسد شده – نشانه ظاهری و بیرونی نداریم- و همین ناپیدایی است که قطع کردن زنجیره را سخت تر می کند!

چه بسا، بد رفتاری، خشونت، بی توجهی، بی انصافی، کلاه برداری و ... از من مدعی و نویسنده ی این جملات آغاز می شود و به توی خواننده می رسد؛ و از تو به او، و ازاو به دیگری و دیگران سرایت می کند! تصورش دهشتناک و ناخوشایند است.

شمار زیادی از ما، موجودات حقیر و مشمئز کننده ای شده ایم که در هم می لولیم برای یک لقمه نان! تنها ظاهرمان زیباست؛ به دیوراهایی می مانیم که درونمان را موریانه از بین برده؛ تنها به تلنگری بند است تا دیوار وجودمان ازهم بپاشد و موریانه های درونمان بیرون بریزند و وحشت و شگفتی بیافرینند!

(ببخشید که این قدر تلخ دیده ام و می نویسم)

البته در میان این جامعه آشوب زده و بلاگرفته، هستند مردان و زنانی که هنوز گوهر ناب انسانی خود را پاک و درخشان نگه داشته و برای نجات دیگران و سالم ماندن خود، می کوشند و خون دل می خورند!  

 

در چند سطر پیش اشاره کردم که شوربختانه این فاجعه، ویژه دوران کرونا نیست، سال ها پیش از کرونا آغاز شده بوده ولی در این دوران شدت و نمود بیشتری پیدا کرده است!

باید هرچه زودتر به خودمان بیاییم و زنگاراز دل و احساس و اندیشه بزداییم.

امیدوارم همان گونه که کرونا زمینه ساز دگرگونی در سبک زندگی بیرونی ما شده، اندیشه و نوع نگاه ما به زندگی و هستی نیز هرچه زودتر دگرگون شده و بهبود پیدا کند.

 

"اندیشه" این همان موهبت اهورایی است که قدرش را نمی دانیم! موهبتی که الگوی دادگران جهان

می فرماید: یک ساعت اندیشیدن بالاتر از 70 سال نیایش است.

و حکیم سخن آفرین ایران زمین، فردوسی بزرگ نیزسروده است که:

به نام خداوند و جان و خرد

هم سنگ بودن جان و خرد در این مصرع، گواه دیگری است بر ارزشمند بودن نیروی اندیشه.

در داستان ضحاک نیز اهریمن به ضحاک سفارش می کند که روزانه مغر دو جوان را خوراک "مغز"هایش کند! یعنی جایی که زادگاه و سرچشمه اندیشه به شمار می آید.

بی گمان در این مدت فرمان روایی کرونا، در فضای مجازی نیز با نوشته ها، ویدئوها و یا بسته های صوتی گوناگونی روبرو شده اید که چرایی پیدایش ویروس کرونا را به پاکسازی طبیعت و بشر، نسبت داده اند. شماری، این پاک سازی را توطئه و خواست قدرت های بزرگ دنیا دانسته و پاره ای دیگر نیز آن را به واکنش طبیعی کائنات نسبت داده اند؛ زمینه اش هر چه باشد، روشن است که این پاک سازی باید از درون و از اندیشه آغاز شود.

سکانسی از فیلم "سرب" (1367) ساخته مسعود کیمیایی نمونه ای دیگری است که در این راستا می توان به آن پرداخت.

داستان اصلی این فیلم کوشش یک خبرنگار برای نشان دادن بی گناهی و رهایی برادر بزرگش از زندان است که با گوشه چشمی به تکاپوی سازمان های صهیونیستی برای ساختن سرزمین موعود و مهاجرت یهودیان گزینش شده به این سرزمین، آغاز می شود.

در فصل مورد اشاره، یک یهودی به نام دانیال (امین تارخ) روی صندلی دندان پزشکی (شادروان جلال مقدم) نشسته تا گواهی تندرستی را از او بگیرد و راهی سرزمین موعود شود.

فرازهایی از گفته های این پزشک را بخوانید:

اضافات – آلودگی در این سرزمین تازه جایی ندارد.

 این دندان شما باید از دهان شما خارج شود- چون  فاسد است متعفن می شود –

و تعفن در مغز و فکر شما وارد می شود، اول باید جای تعفن را بی حس کرد –

هرجا که به عقیده ما، شک به درد ... شک به مزاحمت و مخالفت – شک به وبا و تیفوس –

و شک به افکار ناشناخته باشد... باید اول مثل این دندان... بی حس شو...د ...

و بعد... آن را... خارج کرد.

کوتاه سخن این که، بهتر است تا بیشتر از این دیر نشده، و ویروس کرونای آز و کینه و بدخواهی و کج اندیشی، همه مغز و اندیشه مان را فاسد نکرده و به زامبی ها قرن کنونی – نه آخرالزمان-  تبدیل نشده ایم، به خود بیاییم و برای خودمان دنیایی آراسته و پیراسته بسازیم؛ چون هستند کسانی که دوست دارند به ما انگ آلودگی و زیادی بودن بزنند، دوست دارند ما زامبی شویم تا بهانه ای داشته باشند برای متلاشی کردن سر ومغزمان!

پس بیاییم کمی نسبت به هم مهربان تر، دلسوزتر و انسانی تر رفتار کنیم.

علیرضا خورشیدنام- یزد – آذر ماه 99

 

نوشته شده توسط خورشید در 3:47 |  لینک ثابت   • 

جمعه ۱۳۹۹/۰۸/۱۶

اندر احوالات کرونا و هردمبیلی هوشمندانه دست اندرکاران ما

اندر احوالات ویروس کرونا😈 و ترفندهای هردمبیلی🤧 اما هوشمندانه دست اندرکاران ما!🧐

...از راهکارهای در پیش گرفته شده از سوی دست اندرکاران چاره اندیش و گره گشای استانی و کشوری مان، چنین دریافته ایم که این کرونای ناجنس آن گونه هم که گفته شده و می شود، چندان هم شیطون بلا و غیر قابل پیش بینی نیست!😏

دست کم این که دست اندرکاران چاره ساز ما، توانسته اند ساعات کاری این جقله ی دنیا فلج کن را بفهمند!🙃

🕟 ساعت کاری ایشان، هر روز عصر از ۱۴:۳۰ -جدیدا ۱۵:۳۰  و شاید تا ۲۰ آذر به ۱۸:۳۰ هم بکشد- تا نمی دونم ساعت چند بامداد!
دست اندرکاران ما پی برده اند که چون این ویروس تا دیر وقت کار می کند، برای همین خبر مرگش تا لنگ ظهر می خوابد، بعدش هم تا بخواد از جاش بلند شه و به خودش تکونی بده و چیزی کوفت کنه و بیاد توی کوچه و بازار و خیابون، و بخواد خودش رو به این و آن بمالوند و اونا را "خودِشی" – شما بخوانید ویرورسی- کُنَه؛ همه ما از کوچه و بازار فِلِنگ را بستیم و چپیدیم توی خونه هامون و می تونیم از سوراخ کلید و درز در و دیوار خونه هامون، جناب ویروس را ببینیم که با چشایی گشاد و لب و لوچه ای آویزون می بینه که جا تر هست و بچه نیست!!

و ما خرسند از ضرب شصتِ بدون ضربی که دست اندرکاران به ویروس نشان داده اند، به ریش نداشته جناب ویروس می خندیم!
اگر ریش داشت که خیلی خطرناک تر می شد چون می توانست کلی ویروس های دیگر را پنهان کند!!

با همه این ها باید هی خدا خدا کنیم که این ویروس همچنان هر روز تا لنگ ظهر بخوابد و نفهمد که فشردگی و شلوغی جمعیت در این ۸ ساعت روز خیلی بیشتر شده و ایشان می توانند با ساعات کاری کمتر و به صورت "ام پی تری" بازدهی بیشتری داشته باشند!😱

البته این که بیشتر مردم تا ساعت ۱۴ سر کار هستند و معمولا شب ها خرید دارند، موضوعی است که به من و شما و هیچکس ربطی ندارد!😉

نکته ظریف دیگر 
-که شاید دست اندرکاران با ارث بردن از ظرافت کاری آن ظریف- به آن پی برده اند، "ترسو بودن" این ویروس است!😧
این ویروس از قطار و هواپیما می ترسد!

برای همین مسافرت شهروندان با هواپیما و قطار و اتوبوس قدغن نیست ولی از سفر آن ها با خودروی شخصی، جلوگیری می شود!
چون این ویروس ترسو، احتمالا آمار و ارقام دروغ مربوط به تصادفات این وسایل نقلیه همگانی را باور کرده و سوارشان نمی شود.❗

برای همین از بیرون رفتن خودروهای شخصی با پلاک شهر و استان مبدا و نیز ورود خوروهایی با پلاک شهرهای بیگانه جلوگیری می شود چون دست اندرکاران حدس می زنند شاید  سرنشینان این خوروها، از قماش برادران قاچاقچی باشند و بخواهند جناب ویروس را در صندوق عقبشان جا سازی کرده به کشورهای دوست قاچاق کنند.😡

تازه اگر جناب ویروس سوار وسایل نقلیه همگانی هم بشود نمی تواند توی ۳-۴ ساعت به کار آلوده کردن و مرگ و میر این همه آدم برسد که توی یک فضای بسته، نفس به نفس هم نشسته اند، رسیدگی کند!!😎
با خودش می گوید: حرصم که نمی زنه، جونم روهم که از سر راه نیاوردم؛ حالا حالاها وقت دارم، همون آلوده کردن پنج تا پنج تای خوروهای شخصی بهتره...

حالا اینها به کنار، ترفند برگزارکنندگان مسابقات فوتبال، دماغ این ویروس را بدتر به خاک مالانده!🥵

این برگزارکنندگان که شاخه ای دیگر از آن دست اندرکاران هستند، دریافته اند که این ویروس میانه خوبی با جست و خیزکردن و دویدن و پریدن و ... ندارد، تازه از توپ هم می ترسد!⚽
پس اگر می بینید که اعضای کادر فنی تیم ها و گروه داوری، همه ماسک به صورت روی سکوی تماشاگران و یا با فاصله کنار زمین، نشسته یا ایستاده اند، ولی بازیکنان درون زمین بدون ماسک، هنگام زدن کرنر یا ضربه آزاد، صورت به صورت و نفس به نفس هم، با سر و صورت عرق کرده، توی صورت هم "هنّ و هون" می کنند و هیچ نگرانی هم ندارند برای این است که می دانند، جناب ویروس هیچ کاری نمی تواند بکند!!😝
چرا؟!... چون اصلا اهل ورزش نیست.
ریزه میزه اس، "زلاتان ابراموویچ" که نیست؛ جونی نداره که بخواد هی از این ور زمین بدوه اون ور زمین!
😩
جونی نداره ولی عقل که داره!
با خودش حساب می کند و می بیند صرفش نمی کند که برای 25 نفر، خودش را خسته کند؛ تازه اگر بد بیارد و رباط صلیبی پاره کند و خانه نشین شود به سوداگران مرگی که با حضور این ویروس برای خودشان کیسه ها دوختند چه پاسخی بدهد؟
مشکلات اقتصادی و کم شدن صادرات و واردات گردن کدام گردن کلفتی بیندازند؟🤔

خلاصه این که اگر دست اندرکاران زیرک و چاره ساز و گره گشای ما با همین فرمانِ گفتار و کردارِ ضد و نقیض پیش بروند، جناب ویروس چنان سرگیجه ای بگیرد که رفتن را به ماندن ترجیح دهد و دمش را روی کولش بگذارد و برود.☹️
همان گونه که سال هاست شیطان شرش را از سر ما کم کرده، چون دست اندرکاران ما ...
دست اندرکاران ما خیلی جدی و محکم به او گفته اند:
برو گورت را گم کن، مردم ما به تو نیازی ندارند، چون ... چون...نیازی ندارند دیگه!

راستی من که خودم نفهمیدم این "دست اندرکاران" ما، دست  اندر چه کاری دارند؟
شما می دانید؟

🖋️نویسنده: خودم
امضا: سواد ندارم، انگشت می زنم👎🏻


برچسب‌ها: کرونا, دست اندرکاران, قطار, فوتبال
نوشته شده توسط خورشید در 21:39 |  لینک ثابت   • 

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۵/۰۲

گفت و گو با علیرضا خورشیدنام درباره تئاتر خیابانی - شماری از تئاترهای خیابانی، از ریشه اصلی خود دور

 

 

علیرضا خورشیدنام، یکی از فعالین تئاتر استان یزد است که تجربه  اجرا و گویندگی در صدا و سیمای مرکز یزد را نیز در کارنامه هنری خود دارد. وی کار تئاتر خود را از اردی بهشت ماه سال ۷۲ با بازی در نمایش "زنگ اول، نمایش" به کارگردانی حسین پیغمبری آغاز کرد.

خورشیدنام تاکنون در نمایش های گوناگون به عنوان بازیگر، دستیار کارگردان و مدیر اجرایی فعالیت کرده و برای بازی در نمایش های آرش- دژ - بازی سلطان و سیاه - دیوانه! من هوراشیو هستم - انکار(جشنواره دانشجویی) پیک(جشنواره رضوی)- بوی تلخ بهشت - ما به هم دروغ نمی گیم - رقص کاغذ پاره ها(نمایش نامه خوانی) - جاده لغزنده می شود (تئاتر خیابانی) و ... جوایز گوناگون بازیگری را دریافت کرده است.

این بازیگر گزیده کار، در سال 80 با بازي در نمايش خياباني "فراري" با كارگرداني سيد ناصر امامي ميبدي، در بیستمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر حضور پیدا کرد.

خورشیدنام که دارای مدرک کارشناسی کارگردانی سینماست در زمینه فیلم سازی و اجرای برنامه های گوناگون فرهنگی و هنری نیز دارای تجربه و پیشینه است.

علیرضا خورشیدنام به تازگی از سوی انجمن هنرهای نمایشی استان یزد، به عنوان مسئول دفتر تئاتر خیابانی یزد، به مرکز هنرهای نمایشی کشور معرفی شده است. به همین مناسبت با او گفت و گوی کوتاهی انجام دادیم تا دیدگاهش درباره تئاتر خیابانی را بدانیم.

خورشیدنام: شماری از تئاترهای خیابانی، از ریشه و خاستگاه اصلی خود دور شده اند

1- در آغاز کمی از تجربه خود در زمینه تئاتر خیابانی بگویید.

- نخستین بار در سال 80 با بازی در نمایش خیابانی "فراری" و حضور در جشنواره تئاتر استان یزد و سپس بیستمین جشنواره سراسرس تئاترفجر، بازی در این گونه از نمایش را تجربه کردم. البته پیش از آن و در سال 78 نیز با بازی در نمایش "دژ" به کارگردانی سید حسین پیغمبری که گونه ای نمایش محیطی بود، بازی در جایی بیرون از سالن نمایش را تجربه کرده بودم. در سال 96 به عنوان یکی از اعضای گروه انتخاب نخستین جشنواره تئاتر خیابانی "چتر زندگی" انجام وظیفه کردم و در سال 97 با بازی در نمایش خیابانی "جاده لغزنده می شود" در دومین جشنواره تئاتر خیابانی "چتر زندگی" و سپس جشنواره نمایش های خیابانی جزیره خارگ حضور داشتم.

2- تئاتر خیابانی به چه نوع نمایشی گفته می شود؟ آیا به صرف این که در فضای آزاد اجرا می شود، می توان آن راتئاتر خیابانی نامید؟

همان گونه که از نام این شاخه از تئاتر پیداست، تئاتر خیابانی تئاتری هست که محل اجرای در گوشه ای از خیابان، میدان یا یک گذر باشد، جایی که بتواند توجه رهگذران را به سوی خود بکشاند؛ ولی تا آن جایی که من دریافته ام هر کنش و فعالیت نمایشی که در این گونه جاها اجرا شود، نمی تواند تئاتر خیابانی باشد!

یکی از ویژگی های تئاتر خیابانی، گونه ای کنش شعاری و فریادگونه از سوی هنرمندان نمایش است؛ در سال های اخیر، سیاست گذاران تئاتر کشور برای آشنا کردن و شاید آشتی دادن مردم با هنر نمایش، زمینه اجرای هرگونه کنش نمایشی را در جاهایی بیرون از سالن تئاتر فراهم کرده اند که شاید به عنوان گونه های گوناگون نمایش، مانند نمایش های عروسکی، خیمه شب بازی، نمایش ها و رقص های بومی و محلی پذیرفتنی و ارزشمند باشد ولی بی گمان "تئاتر خیابانی" نیست چون نباید فراموش کنیم که تئاتر خیابانی باید موضوعش و مکان رویداد آن اتفاق نمایشی، همان خیابان یا گذر باشد، ولی شوربختانه امروزه هر نمایشی با هر موضوعی، در خیابان و به نام نمایش خیابانی اجرا می شود حتی اگر مکان رویداد داستان، اتاق عمل بیمارستان یا کلبه ای کنار دریا  باشد!

گمان کنم بیشتر دوستان صاحب نظر با من موافق باشند که بهره بردن از تجهیزات صوت و نور، چهره پردازی، طراحی صحنه و ... که امروزه در بیشتر نمایش های خیابانی می بینیم، این گونه از تئاتر را از ریشه و خاستگاه اصلی آن دور می کند و همین امر باعث ایجاد سردرگمی هنرمندان علاقمند به این گونه از تئاتر شده است.

 

3- این نوع نمایش ها چه مخاطبی دارند؟ تفاوت بین مخاطبین نمایش های صحنه ای با این نوع نمایش در چیست؟

بدیهی است که همه رهگذران، دست فروشان، و هر آن که در خیابان با هر نیتی در حال آمد و شد است می تواند بیننده نمایش خیابانی باشد؛ ولی تماشاچی نمایش صحنه ای، با قصد و نیت از خانه بیرون آمده تا به تماشای نمایشی با فلان مشخصات برود، یعنی دیدن نمایش را برای بخشی از برنامه روزانه خود انتخاب کرده، در حالی که تماشاگر نمایش خیابانی، به هنگام گذر از یک پیاده رو ناگهان با شماری از شهروندان رو به رو می شود که گرد هم آمده اند و سرگرم تماشای ماجرایی/ نمایش هستند؛ این شهروند در پی کاری از خانه بیرون آمده و شاید برای رسیدن به قراری شتاب دارد، بنابراین نمایش و بازی بازیگران باید به گونه ای گیرا و تماشایی باشد که او را از رفتن باز دارد و به دیدن نمایش وادار کند؛ از این رو زمان نمایش هم نباید زیاد به درازا بکشد.

4- به نظرتان یک نمایش خیابانی چه ویژگی هایی باید داشته باشد تا مخاطب عام را جذب کند؟

نمایش خیابانی باید حرفی از جنس دغدغه های مردم نمایش بدهد، این نمایش، می تواند مشکل، نیاز، کمبود یا خطری را فریاد بکشد؛ می تواند هم با خنده و شادی همراه باشد و یا شاید... گفتن این نکته مهم است که جذب مخاطب عام، نباید به معنای تن دادن به سطحی ترین خواسته های مخاطب باشد.

5- با توجه به افزایش نمایش های خیابانی در یزد، معایب و محاسن این روند را بگویید؟ آیا توانسته در جذب مخاطب موثر باشد؟

خوبی این روند این است که هنرمندان نمایش دائم در تکاپو هستند و تولید نمایش متوقف نمی شود؛ این روند اگر رویکردی مثبت و رو به رشد برای هنرمندان تئاتر باشد که به بالا بردن سطح سلیقه شهروندان بینجامد، ارزش به شمار می رود؛ افزایش شور و نشاط اجتماعی، دیگر جنبه مثبت این ماجراست، اما اگر به هر مناسبت و بهانه ای بخواهیم دست به دامن هنرمندان نمایش خیابانی شویم، به جایگاه این شاخه از نمایش ضربه می زنیم؛ چون گاهی افزایش تولید از دقت و کیفیت محصول کم می کند و تولید کننده، باری به هر جهتی کار می کند!

6- خودتان کدام نوع تئاتر را بیشتر می پسندید؟ چرا؟

من "تئاتر" را می پسندم، خیابانی و عروسکی و صحنه ای چندان مهم نیست؛ هر گلی یک بویی دارد. باید ببینیم موضوع مان در کدام قالب و چگونه بهتر می توانیم به مخاطب عرضه کنیم. بی گمان یک تئاتر خیابانی اصولی که دارای دغدغه و هدف و اندیشه باشد، بهتر از یک نمایش صحنه ای با هدف بساز و بفروشی هست، و بر عکس!

 

گفت و گو از مهتاب دره شیری- ماهنامه آوای رسا

 

نوشته شده توسط خورشید در 3:36 |  لینک ثابت   • 

یکشنبه ۱۳۹۷/۰۱/۰۵

عکس هایی از نمایش «بازی سلطان و سیاه»

عکس هایی از نمایش شادی آور «بازی سلطان و سیاه» نوشته ی ارزشمند استاد علی نصیریان که با کارگردانی احمد ندافی و بازی علیرضا خورشیدنام در نقش «سیاه» از 16 اسفند 96 در تالار شرف الدین علی یزد، روی صحنه است.

87941358347349833919.jpg

93742973438946139078.jpg

73294238703787051074.jpg

29472435102569245051.jpg

07386534956375981661.jpg

 

نوشته شده توسط خورشید در 3:28 |  لینک ثابت   • 

جمعه ۱۳۹۷/۰۱/۰۳

نمایش شادی آور «بازی سلطان و سیاه»

پس از چند سال دوری ازصحنه، از 20 اذر به همراه شماری از دوستان سرگرم تمرین نمایش «بازی سلطان و سیاه»

نوشته ارزشمند استاد علی نصیریان شدیم و من توانستم پس از 17 سال، دوباره نقش سیاه را بازی کنم.

اجراهای ما از 11 تا 14 اسفند 96 در اردکان انجام شد و از 16 اسفند تا کنون - 3 فروردین 97- در تالار شرف الدین علی یزد ادامه دارد؛ هرشب ساعت 19:30 تا 21

این هم اطلاعاتی درباره نمایش

نمايش شادی آور
🎭 بازى سلطان و سياه 🎭
_______________________________________
•|| نويسنده: علــــــى نصيـــريــــان
•|| كارگردان: احــــمـــد نــــــــدافى
•|| دستيار كارگردان: فرامرز جاويد

•|| بــازيــــــگــــران:
عليرضا خورشيد نام  
علــــــى نــــــوابـــــى
مـحمـــد عـــزآبـــادى
حســـن طهمــاسبــى
حميــدرضا استاديان
مسعــود شهابـى پور
مهــــدى گــــلــــزارى
مصطفــى محبـوبــى
امير محمد ستارزاده
منصــــور ستــارزاده
محمد حسيـن زينــلى

•|| نـــوازنـــــدگـــان:
مهــــدى پــــژوهــــش
سـعـيــــد يــــوسـفـى

•|| گــــريم: حــسـن حاجى عبـدلى
•|| مدير صحنه: منصور ستارزاده
•|| منشى صحنه: سعيـــد يوسفـى
•|| عكاس: فــــرهاد زارع  بيـــدكى
              اميــــر علـــــى مـــــداح
_______________________________________
اسفند ٩٦ | فروردين ٩٧
١٦ اسفند الى .. || ساعت ١٩:٣٠
مكان: سالن شرف الدين على

خريد بليط از طريق سايت يزد تخفيف 👇🏻
http://yazdtakhfif.com/deals/16_5612.html


🎭 @soltan_va_siah
اطلاعات بيشتر در پيج اينستاگرام:
http://i.instagram.com/soltan_va_siah
http://xup.ir/images/01694937453939253986.jpg

نوشته شده توسط خورشید در 4:4 |  لینک ثابت   • 

جمعه ۱۳۹۷/۰۱/۰۳

سال جدید - سال 97

درود بر همه خوانندگان این صفحه قدیمی!

هرچند فضای عمومی کشور در سالی که سپری شد، برای ما مردمان این سرزمین سالی نسبتا سنگین و تلخ بود ولی بی گمان در بسیاری از روزها و لحظات، در محیط خانه، کار و یا در کنار دوستان مان، فضایی سرشار از شور و لبخند و دوستی را نیز سپری کرده ایم.

با این همه، امیدوارم سال پیش رو سالی باشد با دستاوردهای کاری بهتر و خوشایندتر!
از خدای مهربان تندرستی و بهروزی و شادی و دوستی و آرامش را برای شما و خانواده گرامی تان خواهانم؛
و نیز برای همه کودکان و انسان های مهربان و پاک سرشت، -در هرجای این کره خاکی- می خواهم؛ به ویژه برای مردمان  نجیب و شریف ایران زمین.
و از خداوند می خواهم بهبودی بیماران را...
و رهایی و آزادی دربندشدگان بی گناه را...
و آشتی و دوستی از هم رنجیدگان را
و بهترین چیزها را برای شما و همه هم میهنان

همگی شاد و پیروز و تندرست باشید
 خورشید
 فروردین 97

نوشته شده توسط خورشید در 3:53 |  لینک ثابت   • 

یکشنبه ۱۳۹۶/۰۷/۰۹

باید برای امروزِ «حسین» گریست!

 

در این یادداشت، روی سخنم بیش و پیش از هرکسی با خودم هست که بسیار نیازمند تلنگر و هشدار هستم!

ولی اگر این یادداشت به دل تان نشست، برای دیگری بازگویید.

اگر گمان می کنیم که مرهم درد و زخم های حسین، اشک و گریه های ماست؛ بدانیم که باید برای امروزِ حسین گریست!

که حسینِ امروز، در میان این همه سیاه پوش و هوادار و سوگوار و گریه کن و روضه خوان و مداح و نذری پز و نذری دِه و نذری خور؛ تنهاتر و مظلوم تر از حسینِ 61 هجری است، در میان آن همه دشمن و شمشیرهای از نیام برآمده!

چراکه اگر فریاد و خون حسین و همراهانش و ماجرای اندوه بار مثله شدن پیکرش در سال 61 هجری، از پس گذر از قرن ها به ما رسیده، امروز پیام و نگاه و بینش و راه حسین، در لابه لای تظاهر و دورویی و فریب کاری و عوام فریبیِ بسیاری از ما،  مثله و دگرگون شده و کسی هم دَم بر نمی آورد، اگر هم دَمی برآید، به بازدم نمی رسد!!

حسین، گام در راهی چنان پرآشوب گذاشت تا به مردمان زمانه اش، لانه فریب و نیرنگ را نشان دهد و بَندهای زر و زور و تزویر را از هم بگسلد،  ولی افسوس که بسیاری از مردم زمانه اش ظاهر بین بودند و بی اندیشه، و ناتوان از واکاوی ماجراهایی که پیش چشمان به خواب رفته شان در جریان بود!

اما پیام حسین برای ما چه بود جز، آزادگی و پایمردی، زور نگفتن و زور نشنیدن؟

پس من که امروز در محیط کار و خانه و شهرم، به کارمند زیردستم، به فرزندم، برادرم، همشهری ام زور می گویم و حقش را پایمال می کنم، با خودرو به حریم پیاده رو و یا خط کشی عابر پیاده تجاوز می کنم، کارگر و کارمند زیر دستم را به بیگاری می کشم -چون می دانم به پولی که از من می گیرد نیازمند است و با هر سازی که بزنم، می رقصد- و یا تا کمر پیش روی آن مقام بالادستی که می دانم چه نان هایی را آجر کرده، خم می شوم تا به نان و نام برسم و ...

به راستی این گونه زندگی کردن، شیوه و مرام حسین است؟!

 

«آری، باید برامروز حسین گریست که تنهاتر و مظلوم تر از همیشه هست، و بیش از آن باید خودمان بگرییم که در پیشگاه آموزگاری چنین دلسوز، شاگردانی هستیم کاهل و درس نیاموخته!! »

 

بگذریم، پرگویی ام را ببخشید.

نوشته شده توسط خورشید در 2:50 |  لینک ثابت   • 
مطالب قدیمی‌تر
 
mowj.irwww.clockma.com