میخوام یه صخره باشم نه دولا شم نه تا شم
یه کوه سخت و محکم نه اینکه کله پا شم
میخوام که چشمه باشم از دل کوه جدا شم
برم تا پیش دریا قاطی ماهیا شم
میخوام که باده باشم رفیق آسیاب شم
تو پره هاش بچرخم نون واسه مردما شم
میخوام که ابره باشم از روی دریا پا شم
برم کویر تشنه ببارم و فنا شم
میخوام پرنده باشم رفیق بچه ها شم
از قفسای بسته پر بکشم رها شم
میخوام ستاره باشم نور همه جا بپاشم
تو باغ مه گرفته مثل شکوفه وا شم
خلاصه چیزی باشم که دردا رو دوا شم
حتی شده یه دکمه رو پیرهن شما شم
! لحظههای طلایی!
برای فهمیدن ارزش ده سال
از زوجهای تازه طلاق گرفته بپرس
.از فارغ التحصیل دانشگاه بپرس
.از دانش آموزی که در امتحانات پایان سال مردود شده بپرس
.از مادری که نوزاد مُرده به دنیا آورده بپرس
از سردبیر یک روزنامه هفتگی بپرس
.از عاشقانی که در انتظار یکدیگر به سر بردهاند، بپرس.
برای فهمیدن ارزش یک دقیقه
از شخصی که قطار، اتوبوس یا هواپیما را از دست داده بپرس
.از بازمانده یک تصادف بپرس
.از شخصی که در المپیک مدال نقره به دست آورده بپرس
.از کسی که آن را از دست داده بپرس.
مردم هرگز خوشبختی خود را نمی شناسند، اما خوشبختی دیگران همیشه جلوی چشمشان است.
هنگامی که یکی از درهای شادی بسته می شود، در دیگری باز میگردد ولی ما معمولا آنقدر به آن در بسته شده توجه میکنیم که در باز شده جدید را نمیبینیم.
ماهی رودخانه
هر وقت می خواستم ببینم که یه نفر، یه دوست، چه جور آدمیه، چقدر دل و جرأت داره، ازش یه سوأل می کردم. میپرسیدم: «تو دوست داری ماهی دریا باشی یا ماهی رودخانه؟»
با تعجب می پرسید:«منظورت چیه؟» و من بهش میگفتم:«ماهی دریا رو که دیدی، تو بزرگی دریا به دنیا میاد و تو همون دریای بزرگ محو میشه و یه روز هم بدون اینکه کسی بدونه میمیره. اما ماهی رودخانه تمام عمرش پر از جنجال، پر از جنگ برای بقاست. همیشه خلاف جریان آب شنا میکنه تا به چشمه برسه، آخرشَم وقتی میره بالای رودخانه، نزدیکای چشمه یا تو خود چشمه میمیره. همه میبینَنِش. اسمش بیشتر رو زبوناست. حالا حکایتِ ما آدما هستش. تو کدوم میخوای باشی؟
میخوای تو این دریای بزرگ غرق باشی یا اینکه خلاف جهت آب حرکت کنی و بجنگی؟