جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

اگر به جایی رسیدی

- اگر به جایی رسیدی فراموش نکن از کجا شروع کردی .

کشیش

بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است : « کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم . بعد ها دنیا را هم بزرک دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم . در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم . اینک که در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم ، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم!!! »

 

خرقه هزار میخ و آسمان دور

 

درویش خرقه ای هزار میخ پوشیده بود. ذکر می گفت و می رفت و فکر می کرد آسمان چه نزدیک است و خدا، توی مشتش.
فکر می کرد فرشته ها بال پهن کرده اند و او رویشان راه می رود.

 فکر می کرد که چقدر فرق دارد با این، با آن، با همه کس.
بر سر راهش سگی خوابیده بود. درویش با چوب دستی اش به او زد تا کناری برود. سگ دردش آمد و ناله ای کرد و به کناری رفت.
پسرکی از آن حوالی می گذشت، درویش را دید و چوبش را و اینکه چگونه سگی را زد و چگونه او ناله کرد.
پسرک آمد و کنار سگ زانو زد و از تکه نانی که داشت به او داد. و به درویش گفت: کاش خرقه هزار میخ نپوشیده بودی و کاش خیال نمی کردی که فرشته ها برایت بال پهن کرده اند؛ اما ای کاش می دانستی که نباید کسی را بیازاری ، حتی اگر آن کس سگی باشد، خوابیده بر راهی.
پسرک رفت و سگ هم در پی اش. درویش ماند و آن خرقه هزار میخ اش.
اما آسمان دور بود و خدا در مشتش نبود و فرشته ها بالشان را جمع کرده بودند.
درویش کنار راه نشست. خرقه هزار میخ اش را درآورد و گریست...

عرفان نظرآهاری

ایستگاه استجابت دعا

یک نفر دلش شکسته بود
توی ایستگاه استجابت دعا
منتظر نشسته بود
منتتظر،ولی دعای او
دیر کرده بود
او خبر نداشت که دعای کوچکش
توی چار راه آسمان
پشت یک چراغ قرمز شلوغ
گیر کرده بود
*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
*
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود
*
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد
*
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند
*
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود

عرفان نظرآهاری

دیوار

 

مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه آورد. پسر بزرگش که منتظر بود، جلو دوید و گفت: مامان، مامان! وقتی من در حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد، خواهرم با ماژیک روی دیوار اتاقی که شما تازه رنگش کرده اید، نقاشی کرد! مادر عصبانی به اتاق دختر کوچولو رفت. او از ترس زیر تخت قایم شده بود، مادر فریاد زد: تو دختر خیلی بدی هستی و تمام ماژیک هایش را در سطل آشغال ریخت. دخترک از غصه گریه کرد. ده دقیقه بعد وقتی مادر وارد اتاق پذیرایی شد، قلبش گرفت.او روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و داخلش نوشته بود: مادر دوستت دارم! مادر در حالیکه اشک می ریخت به آشپزخانه برگشت و یک قاب خالی آورد و آن را دور قلب آویزان کرد. تابلوی قلب قرمز هنوز هم در اتاق پذیرایی بر دیوار است!

از عشـق به جـز زمـزمـه ای هیـچ نمـانده

از عشـق به جـز زمـزمـه ای هیـچ نمـانده
امـّـا دِلِ مــــا را بـه چـه روزی کـه نشـانده

من جرأتِ ابـراز نَـدارم ؟! ... چه دُروغی -
چشمانِ دهن لق که به گوشت َنرِسانده!

از دور ، قشنگ است عُبــــور از دل آتـــش
وقـتی کـه خدا ، مزّه ی خود را نچشـانده!

من بی کَس و کارم چه بگویم کـه خـدا را
سرمایه ی عشقِ تو به این شعـر کشانده

کـوچک تَـر از آن ام کـه بــــرایت بنـــــویسم
این مرد به جز مشق شمــا درس نخوانده

از خیْـــرِ تـو دل کَنـدْ ، ببیـن رفتــه و حتّــی
آثــــارِ تـــو بــــر رویِ سَـــــرش را نَـتِِـکانـده

گلچینی از سخنان بزرگان

گلچینی از سخنان بزرگان
کنفسیوس :
به جای آنکه به تاریکی لعنت بفرستید ، یک شمع روشن کنید.
وئیس لومباردی :
بردن همه چیز نیست ؛ امّا تلاش برای بردن چرا .
مثل آلمانی :
            افتادن در گل و لای ننگ نیست. ننگ در این است که آنجا بمانی.
فلوبر:
          خوشبختی یعنی هماهنگی با حوادث روزگار .
سارنف :
          داشتن پشتکار ، تفاوت ظریف بین شکست و کامیابی است.
لاوس :
          وقتی آنچه داریم می بخشیم ، آنچه نیازمند آنیم دریافت خواهیم کرد.
ارسطو :
          عاقل آنچه را که می داند ، نمی گوید ؛ ولی آنچه را که می گوید ، می داند.
ابوالعلا :
          باید از بدی کردن بیشتر بترسیم تا بدی دیدن.
منتسکیو :
          انسان همچون رودخانه است ؛ هر چه عمیق تر باشد ، آرام تر و متواضع تر است.
پرمودا باترا :
          مشکلات خود را بر ماسه ها بنویسید و موفقیت هایتان را بر سنگ مرمر.
اپیکور:
          کسی که از هیچ چیز کوچکی خوشحال نمی شود ، هیچگاه خوشبخت نخواهد شد.
 

گلچینی از سخنان بزرگان

گلچینی از سخنان بزرگان
کنفسیوس :
به جای آنکه به تاریکی لعنت بفرستید ، یک شمع روشن کنید.
وئیس لومباردی :
بردن همه چیز نیست ؛ امّا تلاش برای بردن چرا .
مثل آلمانی :
            افتادن در گل و لای ننگ نیست. ننگ در این است که آنجا بمانی.
فلوبر:
          خوشبختی یعنی هماهنگی با حوادث روزگار .
سارنف :
          داشتن پشتکار ، تفاوت ظریف بین شکست و کامیابی است.
لاوس :
          وقتی آنچه داریم می بخشیم ، آنچه نیازمند آنیم دریافت خواهیم کرد.
ارسطو :
          عاقل آنچه را که می داند ، نمی گوید ؛ ولی آنچه را که می گوید ، می داند.
ابوالعلا :
          باید از بدی کردن بیشتر بترسیم تا بدی دیدن.
منتسکیو :
          انسان همچون رودخانه است ؛ هر چه عمیق تر باشد ، آرام تر و متواضع تر است.
پرمودا باترا :
          مشکلات خود را بر ماسه ها بنویسید و موفقیت هایتان را بر سنگ مرمر.
اپیکور:
          کسی که از هیچ چیز کوچکی خوشحال نمی شود ، هیچگاه خوشبخت نخواهد شد.