جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

بهای عاشقی

هر چند  دیگر عشقها  غیر از  هـوس  نیست

امّا  دل من  جز تو  جـــای  هیچ  کس نیست

گفتی کــــه دل بـــر  دیگری بســپار ،  گفتـم

آتــش فشـــان میدان  جولان  مــگس نیست

پس می زند دل جز تـو هر کس پـــــــــا گذارد

دریــــای طـو فـــانی حریم خار و خس نیست

پیش تــو سرو قـــــامتم خـم شـد ، و گــر نه

سیب دلـم آنقدر هــــــــا در دسـترس نیست

در عـــــاشقی چـــــون و چـــرا جـــایی ندارد

اینجا که مـا  هستیم راه پیش و پس نیست

کـــــوه غـــرورم را بــــه پــــایت خُــرد کـــردم

این هم بهای عـاشقی،هر چند بس نیست

 

جعبه خالی


در شهری دور افتاده، خانواده فقیری زندگی میکردند. پدر خانواده از اینکه دختر 5 ساله‏اشان مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگ مصرف کرده بود، ناراحت بود چون همان قدر پول هم به سختی به دست می‏آمد. دخترک با کاغذ کادو یک جعبه را بسته بندی کرده و آن را زیر درخت کریسمس گذاشته بود.
صبح روز بعد، دخترک جعبه را نزد پدرش برد و گفت: بابا، این هدیه من است. پدر جعبه را از دختر خردسالش گرفت و آن را باز کرد. داخل جعبه خالی بود!
پدر با عصبانیت فریاد زد: مگر نمیدانی وقتی به کسی هدیه میدهی باید داخل جعبه چیزی هم بگذاری؟
اشک از چشمان دخترک سرازیر شد و با اندوه گفت: بابا جان، من پول نداشتم ولی در عوض هزار بوسه برایت داخل جعبه گذاشتم. چهره پدر از شرمندگی سرخ شد، دختر خردسالش را بغل کرد و او را غرق بوسه کرد.