جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

شعر و درس دوران بچگی اتان را !!!!!!! امروز دوباره معنی کنید

شعر و درس  دوران  بچگی اتان را  !!!!!!! امروز دوباره معنی کنید و درس بگیرید .

روزی معلم این درس را معنی کرد وما برای گرفتن نمره ؛ فقط حفظ کردیم ولی امروز خود معلم؛ باشیم و بدون نمره این شعر را معنی کنیم :

جدا شد یکی چشمه از کوهسار. برون گشت ناگه به سنگی دچار. به نرمی چنین گفت با سنگ سخت .کرم کرده ؛ راهی ده ؛ ای نیکبخت .گران سنگ ؛ سنگین دل ؛ سخت سر. زدش سیلی و گفت ؛ دور ای پسر. نجنبیدم از سیل زور آزمای. که ای تو که پیش تو جنبم زجای. نشد چشمه ؛ از پاسخ سنگ ؛ سرد .به کندن در افتاد و ابرام کرد. بسی کند وکاوید وکوشش نمود. کزان سنگ خارا ؛ رهی برگشود. زکوشش به هرچیز خواهی رسید .به هرچیز که خواهی ؛ توانی رسید. برو کارگر باش و امیدوار .که از یاس ؛ جز مرگ ؛ نآید به کار. 
 ملک الشعرای بهار یاد 
 بچگی ها بخیر !!!!!!!!!!!!! نظرامروزتان را نسبت به این شعر برایم بنویسید

حکایت خرچنگ دریائی

خرچنگ دریائی لاک ضخیمی بر پشت دارد که اندامش را محافظت می کند ؛

 این جانور با داشتن این لاک که جسم او را محبوس کرده است نمی تواند رشد کند ؛

 تنها با دور انداختن این لاک است که می تواند رشد کند و بزرگ شود ؛

وقتی خرچنگ دریائی لاکش را از خودش جدا می کند ؛

در حقیقت سپر بلای خود را از دست می دهد و آسیب پذیر می شود ؛

 زیرا تا وقتی که لاک تازه ای بر پشتش نروید ؛

پوستی نازک دارد که قدرت حفظ او را در برخورد با تخته سنگها و در برابر جانوران دیگر ندارد ؛ ولیکن او برای رشد بیشتر ؛ مایل است زندگی اش را به خطر بیندازد .

 

نتیجه شما از این موضوع چیست ؟

درسی از شگرد شکار میمونها :

شکارچی میمون  از یک جعبه استفاده می کند که بالای آن سوراخی تعبیه شده است و سوراخ به اندازه ای است که تنها دست میمون از آن رد میشود ؛ داخل جعبه آجیل وجود دارد ؛ میمون به آجیل ها چنگ می زند و دستش بند می شود ؛ او سعی می کند دستش را از جعبه بیرون بیاورد ولی چون مشت کرده ودستش پر است نمی تواند ومیمون 2 راه دارد یا برای فرار از این اسارت  میبایست  آجیل ها را از مشتش رها کند و یا به آجیل ها بچسبد و اسیر شود .

حدس میزنید چه میشود ؟ درست حدس زدید ؛ میمون اسیر می شود !!!!!!!

در زندگی انسانها ؛ نقش آجیل را « بهانه  ها »  اجرا میکنند و انسانهای ناموفق با  چسبیدن به بهانه ها ؛ خود را یک عمر اسیر بد بختی میکنند .

نظر شما در خصوص این حکایت چیست ؟

معلم باید...

معلم باید

امتحان بگیرد اما انتقام نگیرد .

درس بدهد اما زجر ندهد .

تکلیف کند اما تهدید نکند .

تحسین کند اما تملق نکند .

وعده بدهد اما منتظر نگذارد .

حرف بزند اما حراف نباشد .

بله بگوید اما فراموش نکند .

نه بگوید اما هرگز نگوید .

قاطعیت داشته باشد اما لجاجت نکند .

با صراحت باشد اما گستاخ نباشد

گفتگو میان گل سرخ و خدا

یه روز خدا یک گلی رو از بهشت به زمین فرستاد
و به اون گفت روی زمین برای خود نقطه‌ای پیدا کن تا همون‌جا منزلگاه تو باشه
گل از اون بالا منطقه‌ای رو دید زرد رنگ،
سرزمین وسیع و پهناوری بود
پیش خودش گفت من همین‌جا می‌مونم
رو به خدا کرد و گفت:

ادامه مطلب ...

روی تخته سیاه جهان

زنگ خورد
ناظم صبح آمد سر صف
توی برنامه صبحگاهی رو به خورشید گفت:
باز هم دفتر مشق دیروز خط خورد
و کتاب شب پیش را
ماه
با خودش برد.
***
آی خورشید
روی این آسمان
روی تخته سیاه جهان
با گچ نور بنویس:
زیر این گنبد گرد و کور و کبود
آدمی زاد هرگز
دانش آموز خوبی نبود
عرفان نظرآهاری

با پول چه چیز هائی را نمیشود خرید ؟

با پول چه چیز هائی را نمیشود خرید ؟

پول می تواند :

# تختواب بخرد ولی خواب را نه!

# کتاب بخرد ولی خرد را نه !

# ساعت بخرد ولی زمان را نه!

# شریک بخرد ولی رفیق واقعی را نه !

# زیور آلات بخرد ولی زیبائی را نه !

# غذا بخرد ولی اشتها و خوردن را نه  !

# دارو بخرد ولی سلامتی را نه !

# حلقه بخرد ولی عشق ازدواج را نه !

# سرگرمی بخرد ولی خوشحالی واقعی و دائمی را نه !

احساس خریدنی نیست !!!!!!!!!!!!!

کسانی که بازبان پول صحبت می کنند ؛ خودشان را خیلی راحت می فروشند ولی اشخاص با شخصیت درست ؛ فروشی نیستند .

رسیدن به پول ؛  هدف نیست !!! پول وسیله ای است ؛  برای رسیدن به هدف.

چرا بعضی مواقع...

چرا بعضی مواقع...

 

از سوسک میترسیم از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمیترسیم !از عنکبوت میترسیم از این که تمام زندگیمون تار عنکبوت ببنده نمیترسیم !از خفاش شب میترسیم از شبی که افکارمون خفاشی میشه نمیترسیم !از خوب سرخ نشدن سبزی قورمه میترسیم از سرخ کردن آدما از خجالت نمیترسیم !ازجا نیفتادن خورشت میترسیم از این که هیچ کسی جای خودش نباشه نمیترسیم !از دیر جوش اومدن آب برای چای میترسیم از جوش آوردن خون آدما نمیترسیم !از لولو خور خوره های تو فیلم ها میترسیم از هیولای نفس نمیترسیم !از تاریکی میترسیم از خاموش کردن آخرین شمع تو تاریکی نمیترسیم !از گم کردن سکه هامون میترسیم ازسکه  یه پول کردن دیگران نمیترسیم !از سرماخوردگی میترسیم از سر خورده کردن دوستامون نمیترسیم !از شکستن لیوان میترسیم از شکستن دل آدما نمیترسیم!از لکه دار شدن لباسای سفید میترسیم از کثیف شدن سفیدی روحمون نمیترسیم !از خواب موندن میترسیم از عمری که همه به خواب سپری شد نمیترسیم !از وقت کم آوردن میترسیم ازهدر رفتن وقتی که داریم نمیترسیم !از درس پرسیدن و امتحان پس دادن میترسیم از رد شدن تو امتحان آخری نمیترسیم !از اینکه بهمون خیانت کنند میترسیم از خیانت کردن به خودمون نمیترسیم !از اینکه دلمون بشکنه میترسیم از درب و داغون کردن دل آدما نمیترسیم !از اینکه دلخورمون کنند میترسیم از دل خون کردن دیگران نمیترسیم !از گم کردن راه میترسیم از هیچ وقت به هیچ جایی نرسیدن نمیترسیم !از خستگی سفر میترسیم از دست خالی رفتن و برگشتن نمیترسیم!از اینکه نادیده گرفته شیم میترسیم از اینکه نادیدنی هارو نمی بینیم نمیترسیم !
از اینکه یه روز تموم بشیم میترسیم از اینکه تموم نشده بی مصرف شیم نمیترسیم !از اینکه آدما فراموشمون کنند میترسیم از اینکه خدا از یادمون بره نمیترسیم ...

زشتی و زیبایی

روزی زیبایی و زشتی در ساحل دریای به هم رسیدند آن دو به هم گفتند: بیا در دریا شنا کنیم. برهنه شدند و در آب شنا کردند، و زمانی گذشت و زشتی به ساحل بازگشت و جامه های زیبایی را پوشید و رفت. زیبا نیز از دریا بیرون آمد و تن پوشش را نیافت، از برهنگی خویش شرم کرد و به ناچار لباس زشتی را پوشید و به راه خود رفت. تا این زمان نیز، مردان و زنان، این دو را با هم اشتباه می گیرند. اما اندک افرادی هم هستند که چهره زیبایی را می بینند، و فارغ از جامه هایی که بر تن دارد، او را می شناسند. و برخی نیز چهره زشتی را می شناسند، و لباسهایش او را از چشمهای اینان پنهان نمی دارد.

 

هرگز اشخاص را ابزار به حساب نیاور

هرگز اشخاص را ابزار به حساب نیاور
انها به سهم خود مقصودهایی هستند
به انها بپیوند در عشق و با احترام
هرگز مالک انها نشو و برده آنها هرگز
به ایشان وابسته نشو و مگذار افراد پیرامونت به تو وابسته شوند.