جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

تذکرات آموزنده ۱

1- حاضر جواب نباشید و برای پاسخگویی عجله نکنید.
2- بسیاری از حرفها را نشنیده بگیرید.
3- صبرتان را زیاد کنید.
4- هیچگاه عصبانی نشوید.
5- اگر دیگران به شما آسیب رساندند یا اهانت کردند بجای مقابله بمثل بنحوی طرف را شرمنده کنید و بعد هم او را ببخشید.
6- در اجتماع با مردم خندان باشید.
7- در غیاب هیچکس بد گویی نکنید.
8- همیشه امیدوار باشید و به دیگران هم امید بدهید.
9- در حد توان مشکلات دیگران را حل کنید.
10- در هیچ چیز افراط و تفریط نکنید.
11- به عقیده هم احترام بگذارید و عقیده خود را تحمیل نکنید.
12- امین باشید حتی دشمن شما را امین بداند.

هیچ تغییری بی‌حکمت نیست!

هیچ تغییری بی‌حکمت نیست!

 

بازسازی دنیا

متن حکایت

پدر روزنامه می‌خواند اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می‌شود. حوصله پدر سر رفت و صفحه‌ای از روزنامه را که نقشه جهان را نمایش می‌داد جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد.

«بیا! کاری برایت دارم. یک نقشه دنیا به تو می‌دهم، ببینم می‌توانی آن را دقیقاً همان طور که هست بچینی؟»

و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. می‌دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است. اما یک ربع ساعت بعد، پسرک با نقشه کامل برگشت.

پدر با تعجب پرسید: «مادرت به تو جغرافی یاد داده؟»

پسر جواب داد: «جغرافی دیگر چیست؟ پشت این صفحه تصویری از یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنیا را هم دوباره ساختم.»


شرح حکایت

در حل مسئله به ابعاد مختلف مسئله باید توجه کرد.

برخی اوقات حل یک مسئله به روش غیر مستقیم امکانپذیر است.

حل یک مسئله ساده‌تر ممکن است منجر به حل یک مسئله پیچیده‌تر شود.

حکایت ماه و پلنگ عشق

 

... پلنگ عشق به هوای گرفتن ماه است که به آسمان جست می زند؛ اما هزار هزار هزار فرسنگ مانده به ماه می افتد. دره های جهان پر از پلنگان مرده است که هرگز پنجه شان به آسمان نرسیده است.

 عشق ، پلنگی ست که در رگ هایم می دود. پلنگی که می خواهد تا خدا خیز بردارد.
من این پلنگ را قلاده نمی بندم و رامش نمی کنم. حتی اگر قفس تنم را بشکند.
خدا ماه است و این پلنگ می خواهد تا ماه بپرد.حکایت پلنگ و ماه عجب ناممکن است. اما هر چه ناممکن تر است، زیباتر است.
پلنگ عشق به هوای گرفتن ماه است که به آسمان جست می زند؛ اما هزار هزار هزار فرسنگ مانده به ماه می افتد. دره های جهان پر از پلنگان مرده است که هرگز پنجه شان به آسمان نرسیده است.
خدا اما پرش پلنگ عشق را اندازه می گیرد، نه رسیدن اش را .
و پلنگان می دانند که خدا پلنگی را دوست تر دارد که دورتر می پرد!
عرفان نظرآهاری

قول می دهم که آسمان شوم

مثل نامه ای ولی
توی هیچ پاکتی
جا نمی شوی
**
جعبه جواهری
قفل نیستی ولی
وا نمی شوی
**
مثل میوه خواستم بچینمت
میوه نیستی ستاره ای
از درخت آسمان جدا نمی شوی
**
من تلاش می کنم بگیرمت
طعمه می شوم ولی
تو نهنگ می شوی
مثل کرم کوچکی مرا
تند و تیز می خوری
تور می شوم
ماهی زرنگ حوض می شوی
لیز می خوری
***
آفتاب را نمی شود
توی کیسه ای
جمع کرد و برد
*
ابر را نمی شود
مثل کهنه ای
توی مشت خود فشرد
آفتاب
توی آسمان
آفتاب می شود
ابرهم بدون آسمان فقط
چند قطره آب می شود
***
پس تو ابر باش و آفتاب
قول می دهم که آسمان شوم
یک کمی ستاره روی صورتم بپاش
سعی می کنم شبیه کهکشان شوم
***
شکل نوری و شبیه باد
توی هیچ چیز جا نمی شوی
تو کنار من کنار او ولی
تو تویی و هیچ وقت
ما نمی شوی
عرفان نظرآهاری

تاوان را یکجا پس خواهی داد !


 
 
بره بی پناه خدا
در محاصره گله گرگان!
یوسف محسود برادران!
عیسای مظلوم
در همسایگی بندگان سامری!
فرزند علی
در زندان اولاد امیه!
ابوذر در تبعید!
لبنان!
به مرز نامت که می رسم
قافیه هایم را گم می کنم

اینجا تهران است
ما در خانه هایمان نشسته ایم
و لبنان را در تلویزیون می بینیم
همچنان که افغانستان را دیدیم
و عراق را
سیاستمدارانمان راه به ترکستان برده اند
و شاعرانمان
دنبال قافیه هایی برای "بیروت" می گردند
و اخبار را دنبال می کنند

لبنان باید به اسیری برود
لبنان باید تشنه بمیرد
لبنان باید زیر سم اسبان مثله شود
چون روزی نام حسین را بر لب آورده است
و نصرالله باید مثل پسرش جزغاله شود
چون مثل خمینی حرف می زند
و روزی دست خامنه ای را بوسیده است

دلقک های سیار
به تو می خندند، نصرالله!
فاحشه های فراری
دایه های مهربان تر از مادر شده اند
و برای کودکان شهید
اشک می ریزند
آنها بهشت را نمی دانند
و خدا را نمی بینند
و هرگز نخواهند فهمید
که علی اصغر
تشنه نمرد
و عباس
که تکه تکه از شریعه برگشت
چیزی از دست نداد

همسایگانت
تو را به خدا سپرده اند
و خود را به شیطان
و شیطان بزرگ
برای حذف آیه های جهاد از کتاب خدا
مصمم تر شده است
لبنان!
عروس دلربای خاورمیانه!
چه می کنی با حسادت عجوزه های همسایه
که قدرشان را کاسته ای با قد بلندت؟

لبنان!
سینه ات را برهنه کرده ای
سالهاست
اکنون
گرده ات را نیز برهنه کن
تو
تاوان کشته های خیبر و بدر را
یکجا پس خواهی داد.

نامه کودکان اسرائیلی به کودکان لبنانی

کودکان اسرائیلی برای کودکان لبنانی نامه می نویسند

متشکریم نامه دریافت شد!

کجایند مدعیان پر ادعای دموکراسی و حقوق بشر؟؟؟ کجایند آنهایی که سالهاست با جان و مال مردم لبنان و فلسطین معامله می‌کنند ؟؟؟

تصاویر بقدر کافی ناراحت کننده هستند  تصاویری که هیچکدام از رسانه‌های داخلی و خارجی حتی جرأت نشان دادن ذره ای از آن را ندارد و ... فقط ببینید

 به حرمت انسان بودن، به صداقت بشری و تمامی خوبی های دنیا فقط اندکی درنگ کنید.

 

عدالت تعطیل است تا اطلاع ثانوی!

نه، دیگر ساعت دیپلماسی کار نمی‏کند
و سازمان ملل سوخته ست
مثل یک باتری قلمی!
حتی من فکر می‌کنم
که از اهالی کوفه ست
این کوفی عنان
و فکر می‌کنم که یزید
کسی بوده شبیه پادشاه فلان...
بولتون یک ناقص الخلقه ست
از ترکیب بول
با نطفه شپش!
در آزمایشگاه سیاست
و رایس
شعبده بازی ست
دیروز برج‌ها‌ی دوقلو زایید
بروج مشیده
بروج شیادی!
دنیا میدان شعبده نیست
که این چنین بساط تان را پهن کرده اید
در ساحل مدیترانه
بازیگران سیرک سیاست
آقای ساس و خانم رایس
خانم ایدز و آقای تونی بلر
دو جنسی جنون گاوی و بوش
بساط تان را جمع کنید از بیروت و صور و قانا
دروازه سیرک را باز کردند
تمساح و گاو و گاوچران
سوار وزغ شدند و
به صحنه آمدند
زمین اگر بر شاخ گاو نگردد هم
این سازمان ملل حتما
بر شاخ گاو بنا شده ست!
نگاه کن!
در عروسک بچه‌ها‌
جاسوس پنهان شده ست
در توپ‌ها‌ی بازی بچه‌ها‌ جاسوس
و در درختی
که بچه‌ها‌ تاب بسته اند در قانا
جاسوس
تمام شان دنبال کودکی نصرالله اند
تمام نیل،
تمام مدیترانه
پر از صندوق‌ها‌ی حادثه است
و چشم مردم دنیا
به موج‌ها‌ی مدیترانه است
میدان شعبده بازی گسترده اند
نگاه کن!
از عقال حاکمان عرب
جاسوس و عروسکی زشت بیرون آمد
عروسک زشت
شلیک می‌کند به بچه‌ها‌ی قانا
دو حاکم عرب در نفسش می‌دمند و
صحنه پر از جاسوس می‌شود
دو حاکم که از پا نفس می‌کشند و
با عقال شان فکر می‌کنند
تمام شعبده بازان در صحنه اند
شورای امنیت
بادمجان می‌کارد در قانا
هلو می‌چیند از چوب خشک هلوکاست
عروسک زشت
دو حاکم را
بدل به دو بوزینه کرده است
عروسک زشت
در زهدانش بمب اتم پنهان است
و موشک لیزری
هواپیماهای جنگنده را شیر می‌دهد
نگاه کن!
عدالت تعطیل است، تا اطلاع ثانوی!
عقرب شده ست سازمان ملل
و بچه‌ها‌ی قانا را عقرب زده ست
افتاده اند در صحنه و تکان نمی‏خورند
حالا عروسک زشت
عقال حاکمان عرب را
بر سر گذاشته است و می‌خندند،
عقرب‌ها‌ی سازمان ملل.
و نعش بچه‌ها‌ی قانا را
می زنند به گوساله‌ها‌ی مرده
و عنقریب خواهد مرد
گوساله بزرگ تل آویو!
قانا یا هولوکاست؟
فرشته یا غول؟
سواران ذوالجناح
یا دزدان دریای کارائیب؟!
بازی تمام خواهد شد
در طوفان اذا وقعت الواقعه...
موسی،
میدان شعبده بازان را جارو خواهد کرد
و قدس،
پایتخت آسمان و زمین خواهد شد!*

* این سخن شاعرانه از سید حسن نصرالله است.

دویدن بیاموز، پرواز را و اشتیاق را

 

  وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را.
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
 

دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
***
وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.
عرفان نظر آهاری

یکی می ره لامپ مهتابی بخره...

یکی می ره لامپ مهتابی بخره، داخل دکونی می شه ولی چون نمی دونست چی بگه، می گه: ببخشین  آقا، لطفا ۱ متر لامپ بدین !!!