همت بلند دار
«کار لایل» نویسنده انگلیسی، جلد اول کتاب «انقلاب فرانسه» را پس از تألیف در اختیار یکی از دوستانش قرار داد تا آنرا مطالعه کند. بعد از مدتی، کار لایل کتاب خویش را مطالبه کرد. آن دوست گفت: من، اشتباهی اوراق کتاب را کف اتاق انداختم و خدمتکار خانه به خیال اینکه آنها ورقهای باطله هستند، کتاب را جمع آوری کرده و سوزانیده است.! تصور کنید که نویسنده ای عمر خودش را در راه تألیف چنین کتابی به مصرف رسانیده و اکنون حاصل کار و ساعات زندگی خویش را چنین آسان، تباه شده می بیند. او حال عجیبی پیدا کرد، اما خیلی زود بر خودش مسلط گردید، مأیوس نشد و تصمیم گرفت تا به مدد حافظه، کتاب را دوباره بنویسد.
حتی اگر اندک باشد
انسان برای پیروزی آفریده شده است، او را میتوان نابود کرد ولی نمیتوان شکست داد. ارنست همینگوی
گودال قتلگاه پر از بوى سیب بود
تنهاتر از مسیح، کسى بر صلیب بود
سرها رسید از پى هم، مثل سیب سرخ
اول سرى که رفت به کوفه، حبیب بود!
مولا نوشته بود: بیا اى حبیب ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود
مولا نوشته بود: بیا، دیر مىشود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود
مکتوب مىرسید فراوان، ولى دریغ
خطش تمام، کوفى و مهرش فریب بود
اما حبیب، رنگ خدا داشت نامهاش
اما حبیب، جوهرش «امنیجیب» بود
یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود
A voyaging ship was wrecked during a storm at sea and only two of the men on it were able to swim to a small, desert like island.
یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و به جزیره کوچکی شنا کنند.
The two survivors,not knowing what else to do, agreed that they had no other recourse but to pray to God. However, to find out whose prayer was more powerful, they agreed to divide the territory between them and stay on opposite
sides of the island.
دو نجات یافته نمی دانستند چه کاری باید کنند اما هردو موافق بودند که چاره ای جز دعا کردن ندارند. به هر حال برای اینکه بفهمند که کدام یک از آنها نزد خدا محبوبترند و دعای کدام یک مستجاب می شود آنها تصمیم گرفتند تا آن سرزمین را به دوقسمت تقسیم کنند و هر کدام در یک بخش درست در خلاف یکدیگر مانند.
The first thing they prayed for was food. The next morning, the first man saw a fruit-bearing tree on his side of the land, and he was able to eat its fruit. The other man's parcel of land remained barren.
نخستین چیزی که آنها از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را که بر روی درختی روییده بود در آن قسمتی که او اقامت می کرد دید و مرد می تونست اونو بخوره. اما سرزمین مرد دوم زمین لم یزرع بود.
After a week, the first man was lonely and he decided to pray for a wife. The next day, another ship was wrecked, and the only survivor was a woman who swam to his side of the land. On the other side of the island, there was nothing.
هفته بعد مرد اول تنها بود و تصمیم گرفت که از خدا طلب یک همسر کند. روز بعد کشتی دیگری شکست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به بخشی که آن مرد قرار داشت شنا کرد. در سمت دیگر مرد دوم هیچ چیز نداشت.
Soon the first man prayed for a house, clothes, more food. The next day, like magic, all of these were given to him. However, the second man still had nothing.
بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینکه جادو شده باشه همه چیزهایی که خواسته بود به او داده شد. اگر چه مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت.
Finally, the first man prayed for a ship, so that he and his wife could leave the island. In the morning, he found a ship docked at his side of the island. The first man boarded the ship with his wife and decided to leave the second man on the island.
سرانجام مرد اول از خدا طلب یک کشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترک کنند. صبح روز بعد مرد یک کشتی که در سمت او در کناره جزیره لنگر انداخته بود را یافت. مرد با همسرش سوار کشتی شد و تصمیم گرفت مرد دوم را در جزیره ترک کند.
He considered the other man unworthy to receive God's blessings, since none of his prayers had been answered.
او فکر کرد که مرد دیگر شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست. از آنجاییکه هیچ کدام از درخواستهای او از پروردگار پاسخ داده نشده بود.
As the ship was about to leave, the first man heard a voice from heaven booming, "Why are you leaving your companion on the island?"
هنگامی که کشتی آماده ترک جزیره بود مرد اول صدایی غرش وار از آسمانها شنید :" چرا همراه خود را در جزیره ترک می کنی؟"
"My blessings are mine alone, since I was the one who prayed for them," the first man answered. "His prayers were all unanswered and so he does not deserve anything."
مرد اول پاسخ داد "نعمتهای تنها برای خودم هست چون که من تنها کسی بودم که برای آنها دعا و طلب کردم دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ کدام نیست "
"You are mistaken!" the voice rebuked him. "He had only one prayer, which I answered. If not for that, you would not have received any of my blessings."
آن صدا مرد را سر زنش کرد :"تو اشتباه می کنی او تنها کسی بود که من دعاهایش را مستجاب کردم وگرنه تو هیچکدام از نعمتهای مرا دریافت نمی کردی"
"Tell me," the first man asked the voice, "What did he pray for that I should owe him anything?"
مرد از آن صدا پرسید " به من بگو که او چه دعایی کرد که من باید بدهکارش باشم؟"
"He prayed that all your prayers be answered."
" او دعا کرد که همه دعاهای تو مستجاب شود"
For all we know, our blessings are not the fruits of our prayers alone,
but those of another praying for us.
Be Happy
ما هممون می دونیم که نعمتهای ما تنها میوه هایی نیست که برایش دعا می کنیم بلکه اونها دعاهایی دیگران هست برای ما.
جای پا
شبی از شبها، مردی خواب عجیبی دید. او دید که در عالم رویا پا به پای خداوند روی ماسه های ساحل دریا قدم می زند ودر همان حال، در آسمان بالای سرش، خاطرات دوران زندگیش به صورت فیلمی در حال نمایش است. او که محو تماشای زندگیش بود، ناگهان متوجه شد که گاهی فقط جا پای یک نفر روی شنها دیده می شود و آن هم وقتهایی است که دوران پر درد و رنج زندگیش را طی می کرده است. بنابراین با ناراحتی به خدا که در کنارش راه می رفت رو کرد و گفت: پروردگارا... تو فرموده بودی که اگر کسی به تو روی آورد و تو را دوست بدارد، در تمام مسیر زندگی کنارش خواهی بود و او را محافظت خواهی کرد. پس چرا در مشکل ترین لحظات زندگی ام فقط جای پای یک نفر وجود دارد؟ چرا مرا در لحظاتی که سخت به تو نیاز داشتم، تنها گذاشتی؟ خداوند لبخندی زد و گفت: بنده عزیزم! من دوستت دارم و هرگز تو را تنها نگذاشته ام. زمانهایی که در رنج و سختی بودی، من تو را روی دستانم بلند کرده بودم تا به سلامت از موانع و مشکلات عبور کنی!