جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

کوه من غصه چرا؟

کوه من غصه چرا؟

برف ها را خورشید,دود خاکستریت را یک باد,چهره ات را باران......

صبر کن تا فردا نفسی تازه کنی........

یکی بود یکی نبود...

یکی بود یکی نبود  یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ،  دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .  از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .  و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .  هنر نبودن دیگری ! 

اصولا چرا دوست داریم دیگران نباشند؟مگرجای مارا تنگ کرده اند و....

مراقب قلب ها باشیم ...

وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم.
پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم.
وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم.
و هم چنان تنها می مانیم.

هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند 

اصل تغییر از کجا آغاز می گردد ...

وقتی تخم مرغ به وسیله یک نیرو از خارج می شکند، یک زندگی به پایان می رسد.

وقتی تخم مرغ به وسیله نیروئی از داخل می شکند، یک زندگی آغاز می شود.

تغییرات بزرگ همیشه از نیروی داخلی آغاز می شود.

تخیل منطقی

منطق تو را از الف به ب می برد در حالی که تخیل تو را به همه جا می برد.