-
کلمات قصار
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1385 10:33
اشتباه را محکوم کن نه آنکه اشتباه از او سر زده . ( شکسپیر ) - حرمت اعتبار خود را هرگز در میدان مقایسه خویش بادیگران مشکن . ( نانسی) - بهترین انتقام فراموشی و بخشش است . ( دیل کارنگی ) - اشکهای دیگران را به نگاههای پراز شادی نمودن بهترین خوشبختی است . (بودا) - خردمند به کار خویش تکیه میکند و نادان به آرزوی خویش . (...
-
موریانه...
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1385 09:20
موریانه هم چوب ندانم کاری خویش را می خورد
-
کرم شب تاب
شنبه 26 فروردینماه سال 1385 12:25
کرم شب تاب روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است. و هر که آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را....
-
شکلات
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1385 14:19
با یک شکلات شروع شد . من یک شکلات گذاشتم کف دستش . او هم یک شکلات گذاشتم توی دستم . من بچه بودم ، او هم بچه بود . سرم را بالا کردم . سرش را بالا کرد . دید که مرا می شناسد . خندیدم . گفت : « دوستیم ؟» گفتم :«دوست دوست» گفت :«تا کجا ؟» گفتم :« دوستی که تا ندارد » گفت :«تا مرگ؟» خندیدم و گفتم :«من که گفتم تا ندارد» گفت...
-
قصیده 2000
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 10:47
قصیده 2000 نیوتن می آسود در پناه سایه در زیر درخت ناگهان سیبی افتاد زمین نیوتن آن را دید سپس از خود پرسید که چرا سوی هوا پرت نشد؟ × اکتشافات جهان اتفاقاتی بود که چنین می افتاد که کسی می فهمید و به ما می فرمود که چه چیزی چه پیامی دارد و چه رازی دارند،آیات خداوند جهان × راز و اسرار جهان کشف می شد یک روز در پی گم شدن...
-
حکایتهای خواندنی (اسکناس)
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 12:27
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس بیست دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس بیست دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست حاضرین همه...
-
مرد کلمه را کشف کرد و...
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1385 19:40
مرد کلمه را کشف کرد و مکالمه را اختراع کرد. زن مکالمه را کشف کرد و شایعه اختراع شد! * مرد قمار را کشف کرد و کارتهای بازی را اختراع کرد. زن کارتهای بازی را کشف کرد و جادوگری اختراع شد! * مرد کشاورزی را کشف کرد و غذا اختراع شد. زن غذا را کشف کرد و رژیم غذایی را اختراع کرد! * مرد دوستی را کشف کرد و عشق اختراع شد. زن...
-
خدا به آدم....
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1385 15:04
خدا به آدم دو تا دست ، دو تا پا ، دو تا چشم و دو تا گوش داد ... ولی فقط یه دونه قلب داد . میدونی چرا؟ چون قلب دوم تو رو به کسِ دیگه ای داد تا تو اونو پیدا کنی
-
لازمه دوست داشتن
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1385 22:44
لازمه دوست داشتن اطمینان است ، وقتی دیگران باما صادق نیستند ، و نقاب به چهره دارند ، نباید نقاب بزنیم،باید به درون تنها و پذیرفته نشده آنها نفوذ کرد، و کمکشان کرد . باید اجازه بدهید دیگران شما رابشناسند، در مرام یکرنگی همانقدر از خودت را که می شناسی باید به دیگران بشناسی. اگر قلب تو آتشفشان باشد چگونه انتظار داری که...
-
از صمیم قلب به خود بگویید:
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1385 10:33
هم اکنون جلوی اینه بروید خود را دوستدارانه نگاه کنید و از صمیم قلب به خود بگویید: تو را دوست دارم چون تو برتر از فرشته ها هستی تو را دوست دارم چون تو برگزیده ی افریده ها ی خدا هستی تو را دوست دارم چون تو تجلی کاینات هستی تو را دوست دارم چون روح خدا در تو جاریست تو شایسته ی ستایشی چون خداوند ستوده تو را افریده است
-
زندگی پر از فرصت های دست یافتنیه
شنبه 5 فروردینماه سال 1385 23:05
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر ِ زیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد میکنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی. مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در...
-
بابـای دارا و بابـای نادار
جمعه 4 فروردینماه سال 1385 23:47
کتاب " بابای دارا، بابای نادار" یکی از پرفروشترین کتابهای مدیریتی چند سال اخیر است .اجمال داستان به شرح ذیل است. بابـای دارا و بابـای نادار من دو بابا داشتم، یکی دارا و دیگری نادار. یکی بسیار درس خوانده و زیرک بود، مدرک دکترا داشت و دوره چهار ساله کارشناسی را دو ساله گذرانده بود. بابای دیگر هرگز نتوانسته بود کلاس هشتم...
-
هیچ وقت دل به کسی نبند
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1385 23:33
هیچ وقت دل به کسی نبند… چون این دنیا این قدر کوچیکه که توش دو تا دل کنار هم جا نمیشه ...ولی اگه دل بستی…… هیچ وقت ازش جدا نشو چون این دنیا اینقدر بزرگه که دیگه پیداش نمیکنی
-
هیچ وقت دل به کسی نبند
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1385 23:30
هیچ وقت دل به کسی نبند… چون این دنیا این قدر کوچیکه که توش دو تا دل کنار هم جا نمیشه ...ولی اگه دل بستی…… هیچ وقت ازش جدا نشو چون این دنیا اینقدر بزرگه که دیگه پیداش نمیکنی
-
باور کنید...
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1385 00:29
باور کنید ، نیروی آدمی ، بی کران است. باور کنید ،هیچ کاری از اراده آدمی خارج نیست باور کنید ،که از عشق آفریده شده اید ، پس عشق را بیافرینید. باور کنید ،خورشید به خاطر شما ، طلوع می کند. باور کنید ،خدا هیچگاه از بندگانش ناامید نمی شود ولی بندگان او چرا! باور کنید ، لایق بودن هستید. باور کنید ، که اکنون مهم ترین لحظه...
-
بد نیست اگر
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 00:44
بد نیست اگر کمی به هم فکر کنیم در بحبوحه خنده به غم فکر کنیم بد نیست اگرخانه ما سیمانی است به خشت و گل و نفوذ نم فکر کنیم هر وقت زیادمان دلی میشکند بد نیست که یک لحظه به کم فکر کنیم من عاشق و تو هر که در این عصر غریب بد نیست اگر کمی به هم فکر کنیم
-
فرشته یک کودک
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 23:51
کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : « می گویند که شما مرا به زمین می فرستید ؛ اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟!» خداوند پاسخ داد : « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان ، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . » اما...
-
عید نوروز
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 23:08
بر سر سفره هفت سین ای کاش وسط آینه و ماهی وشمع درکنار قرآن عکس جاوید شهیدی باشد تا به هنگام دعای حول یاد احوال شهیدان باشیم
-
میخهای بر روی دیوار
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 01:21
پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت . پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت : « هر بار که عصبانی می شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی .» روز اول ، پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ، همان طورکه یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند ، تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر می شد . او فهمید که کنترل عصبانیتش...
-
مواظب پاره آجر باشید !
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 00:21
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت . نا گهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد . و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است . به طرف...
-
آیا میدانستید...
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 23:25
heart, are real weak and most susceptible? آیا میدانستید آنهایی که از نظر احساسی بسیار قوی به نظر میرسند در واقع بسیار ضعیف و شکننده هستند Did you know that those who spend their time protecting others are the ones that really need someone to protect them? آیا میدانستید که آنهایی که زندگیشان را وقف مراقبت از دیگران...
-
دستها...
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 22:51
به دستهای کوچک بچه ها وقتی گرم ساختن آدم برفی یخ میکنند و حتی از زیر دستکشهای رنگی و بافتنی سرخ میشوند فکر میکنم به دستهایی که میشود از فرط مهربانی بوسیدشان به دستهایی که هنوز بوی اسکناس نگرفته اند به دستهایی که هنوز مانده تا مثل آدم بزرگها یاد بگیرند جفا کنند دستهایی که هنوز به امضای مرگ کسی روی کاغذ ننشسته اند و...
-
ساخت دنیا
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 13:38
پدر روزنامه میخواند اما پسر کوچکش مدام مزاحمش میشود. حوصله پدر سر رفت و صفحهای از روزنامه را که نقشه جهان را نمایش میداد جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد. «بیا! کاری برایت دارم. یک نقشه دنیا به تو میدهم، ببینم میتوانی آن را دقیقاً همان طور که هست بچینی؟» و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. میدانست پسرش تمام روز...
-
اصل موضوع را فراموش نکن 1
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 13:31
مرد قوی هیکل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند . روز اول 18 درخت برید . رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد . روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید . روز سوم بیشتر کار کرد ، اما فقط 10 درخت برید . به نظرش آمد که ضعیف شده است . نزدیکش رفت و عذر خواست و گفت : « نمی دانم چرا...
-
برنده ها بازنده ها
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1384 12:15
برنده به فکر جواب است ،بازنده همیشه به فکر مشکل است . برنده همیشه طرحی دارد ، بازنده همیشه بهانه ای دارد . برنده می گوید : اجازه بدهید این کار را برای شما انجام دهم . بازنده می گوید : کار من نیست . برنده در هر مشکلی راه حل آن را می بیند . بازنده در هر راه حلی مشکلی می بیند . برنده سبزه را در کنار شن زار می بیند ....
-
سمت نگاه
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1384 09:09
سمت نگاه آلمانیها داستانی دارن به این مضمون که:روزی مردی دید تبرش سر جایش نیست وبلافاصله به همسایه اش شک کرد.مدتی او را زیر نظر گرفت و متوجه شد که قبلا نمیدید! یعنی متوجه شد که همسایه اش خیلی مشکوک رفتار میکنه و کارهایش مرموز به نظر میرسید.او از این که تاکنون متوجه این خصوصیات همسایه اش نشده بود تعجب کردو نتیجه گرفت...
-
ماجرای زیبایی و زشتی
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 16:49
روزی زیبایی و زشتی در ساحل دریایی به هم رسیدن و به هم گفتند:بیا در دریا شنا کنیم برهنه شدن و در اب شنا کردند و زمانی گذشت و زشتی به ساحل برگشت و جامه های زیبایی رو پو شید و رفت زیبا نیز از دریابیرون امدو تن پوشش را نیافت از برهنگی شرم کرد و به نا چار لباس زشتی را پوشید و به راه خود رفت تا این زمان نیز مردان...
-
حکایتهای خواندنی(فقر)
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 11:03
فقر روزی یک مرد ثروتمند ، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند . در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : « نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟ » پسر پاسخ داد : « عالی بود پدر ! » پدر پرسید :...
-
پیش از اینها...
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 13:58
پیش از اینها پیش از اینها فکر می کردم خدا خانه ای دارد میان ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس و خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه، برق کوچکی از تاج او هر ستاره، پولکی از تاج او اطلس پیراهن او، آسمان نقش روی دامن او، کهکشان رعد و برق شب، طنین خنده اش سیل و طوفان، نعره توفنده...
-
اموخته ام که...
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 09:44
اموخته ام که: عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .اموخته ام که: این عشق است که زخمها را شفا می دهد.نه زمان .اموخته ام که : بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که زیر پای خلاق ترین فرد خالق یکتا) است .اموخته ام که: مهم بودن خوب است.ولی خوب خوب بودن از ان مهمتر .اموخته ام که: تنها اتفا قا ت کوچک زندگی است که زندگی را تماشایی...