جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

امان از...

روایت است که:

روزی لیلی برای مجنون پیام فرستاد که انگار خیلی دوست داری منو ببینی؟

اگه نیمه شب بیای بیرون شهر کنار فلان باغ می بینمت.


 

مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست.

نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید، از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و ریخت تو جیب های مجنون و رفت.

مجنون وقتی چشم باز کرد، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت، ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم. افسرده و پریشون برگشت به شهر.

در راه، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید، چرا این قدر ناراحتی؟!

و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوش حالی گفت، این که عالیه!

آخه نشونه این ه که، لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !

دلیل اول این که، خواب بودی و بیدارت نکرده! و به طور حتم به خودش گفته، اون عزیز دل من، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!

و دلیل دوم این که، وقتی بیدار می شدی، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و بخوری!

مجنون سری تکان داد و گفت، نه!

اون می خواسته بگه، تو عاشق نیستی !

اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد!

تو رو چه به عاشقی؟

بهتره بری گردو بازی کنی!

چگونگی و کیفیت افراد، وقایع و یا سخنان دیگران، به تفسیری است که ما، از آن ها می کنیم،

و چه بسا که، حقیقت، غیر از تفسیر ماست.

قضاوت، همیشه آسانست، اما حقیقت، در پشت زبان وقایع، نهفته است.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد