سالها پیش از این
زیر یک سنگ
در گوشهای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم
همین.
****
یک کمی خاک
که دعایش
دیدن آخرین پله آسمان بود
آرزویش همیشه
پر زدن تا ته کهکشان بود
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکهای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
****
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم!
بسیار زیبا بود
کلی فیض بردم
سلام
از این که دورادور مطالب زیبایتان را مطالعه می کنم بازهم خدا را شاکرم و آرزوی سلامتی و موفقیت شما را از خداند منان دارم.
واقعا حیف شماست که در پیچ و خم کار های اداری باشید و به قول خودتان به روزمرگی بیفتید شما باید در دلها نفوذ کنید و پیام انبیا را به دیگران برسانید و دلهای جوانان زیادی را بیدار کنید.
واقعا که چه خوش گفته اند معلمی شغل انبیاست
زی انبیا برازنده شماست.
سلاااااااام
وقت به خیر و روزهایتان به شادی
"خدا تکهای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد"
این کلیات ماجرا بود. اما مطمئنآ خدا وقت آشپزی خلقت، خاک و آسمان و روح را برای همه به یک اندازه به کار نبرده. چاشنی ها هم حتمآ فرق می کرده و برای این بعضی این همه تلخند و بعضی این همه شیرین!
و برای همین گاهی اوقات بعضی این همه از او دور می شویم...
تا خاک باشد آرزوی دیدن آخرین پله ی آسمان را نکند.
خوش گذشت. گشتن در وبتان را می گویم.
بعضی نوشته هایتان فقط ذکر منبع کم دارد.
راستی یک وبلاگ نویس سلام رساند و با ذکر گلایه ای از کم لطفی شما التماس دعا داشت!:
www.shadi1.blogfa.com
راستی استاد عزیز!
قصه "آرش و کمان عشق" و شعر "معرکه " عالی بود
باز هم منتظر تماشای خوش سلیقگی هایتان هستیم.
دعایمان کنید که ما هم فراموشتان نمی کنیم.
bah bah