جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

حکایتهای خواندنی ( جای پا )

جای پا

شبی از شبها، مردی خواب عجیبی دید. او دید که در عالم رویا پا به پای خداوند روی ماسه های ساحل دریا قدم می زند ودر همان حال، در آسمان بالای سرش، خاطرات دوران زندگیش به صورت فیلمی در حال نمایش است. او که محو تماشای زندگیش بود، ناگهان متوجه شد که گاهی فقط جا پای یک نفر روی شنها دیده می شود و آن هم وقتهایی است که دوران پر درد و رنج زندگیش را طی می کرده است. بنابراین با ناراحتی به خدا که در کنارش راه می رفت رو کرد و گفت: پروردگارا... تو فرموده بودی که اگر کسی به تو روی آورد و تو را دوست بدارد، در تمام مسیر زندگی کنارش خواهی بود و او را محافظت خواهی کرد. پس چرا در مشکل ترین لحظات زندگی ام فقط جای پای یک نفر وجود دارد؟ چرا مرا در لحظاتی که سخت به تو نیاز داشتم، تنها گذاشتی؟ خداوند لبخندی زد و گفت: بنده عزیزم! من دوستت دارم و هرگز تو را تنها نگذاشته ام. زمانهایی که در رنج و سختی بودی، من تو را روی دستانم بلند کرده بودم تا به سلامت از موانع و مشکلات عبور کنی!

 


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد