جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

جوجه تیغی دلم

جوجه تیغی دلم

  

قلب تو کبوتر است

بال هایت از نسیم

قلب من سیاه و سنگ

قلب من شبیه ...

بگذریم

دور قلب

 

 من کشیده اند

یک ردیف سیم خاردار

پس تو احتیاط کن

جلو نیا

برو کنار!

***

توی این جهان گنده ، هیچ کس

با دلم رفیق نیست

فکر می کنی چاره ی دلی که

جوجه تیغی است، چیست؟

***

مثل یک گلوله جمع می شود

جوجه تیغی دلم

نیش می زند به روح نازکم

تیغ های تیز مشکلم

***

راستی تو جوجه تیغی دل مرا

توی قلب خود راه می دهی؟

او گرسنه است و گمشده

تو به او پناه می دهی؟

***

باورت نمی شود ولی

جوجه تیغی دلم

زود رام می شود

تو فقط سلام کن

***

تیغ های تند و تیز او

با سلام تو

تمام می شود.

عرفان نظرآهاری

 

با من تماس بگیر‏‏‏‏، خدایا

هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می کند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏ آن وقت
من اشتباه می کنم و او
با اشتباه های دلم
حال می کند.
دیروز یک فرشته به من می گفت:
تو گوشی دل خود را
بد گذاشتی
آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ
آخر چرا جواب ندادی
چرا بر نداشتی؟!
یادش به خیر
آن روزها
مکالمه با خورشید
دفترچه های ذهن کوچک من را
سرشار خاطره می کرد
امروز پاره است
آن سیم ها
که دلم را
تا آسمان مخابره می کرد.
×××
با من تماس بگیر ، خدایا
حتی هزار بار
وقتی که نیستم
لطفا پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار.

***

عرفان نظر آهاری

اگریادتان بود...

اگریادتان بود وباران گرفت....دعایی به حال بیابان کنید.

تقدیم به آقا امام علی (ع)

اگرمولایمان امشب بمیرد                      یتیمان را که درآغوش گیرد؟

اوقات خوش ...

اوقات خوش آن بود که بادوست به سرشد

باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

این فرشته راستش خود تویی

این فرشته ساده است و خط خطی ست
سر به زیر و یک کمی خجالتی ست
بوی سیب می دهد ‏‏، لباس او
دامنش حریر سبز و صورتی ست
گوشواره هایش از ستاره است
تاجش از شهاب سنگ قیمتی ست
سرمه های نقطه چین چشم هاش
ریزه هایی از طلاست‏‏‏ ، زینتی ست
تکه ای بهشت توی دستش است
خنده های کوچکش قیامتی ست
دشمنی همیشه در کمین اوست
دشمنش، بد و حسود و لعنتی ست
هاج و واج مانده روی این زمین
او فرشته ای غریب و پاپتی ست
*********************
این فرشته راستش خود تویی
قصه فرشته ات حکایتی ست

عرفان نظرآهاری

خوش خیال کاغذی

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم
با من ازدواج می‌کنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر ساده‌ای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمال‌های کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانه‌های اشک کاشت.

عرفان نظرآهاری

تقدیر نخواست مثل مردم باشم

تقدیر نخواست مثل مردم باشم
همواره پرازعشق وتبسم باشم
این قسمت من بودکه تاآخرعمر
دنبال دولقمه نان گندم باشم.

قول می دهم که آسمان شوم

مثل نامه ای ولی
توی هیچ پاکتی
جا نمی شوی
**
جعبه جواهری
قفل نیستی ولی
وا نمی شوی
**
مثل میوه خواستم بچینمت
میوه نیستی ستاره ای
از درخت آسمان جدا نمی شوی
**
من تلاش می کنم بگیرمت
طعمه می شوم ولی
تو نهنگ می شوی
مثل کرم کوچکی مرا
تند و تیز می خوری
تور می شوم
ماهی زرنگ حوض می شوی
لیز می خوری
***
آفتاب را نمی شود
توی کیسه ای
جمع کرد و برد
*
ابر را نمی شود
مثل کهنه ای
توی مشت خود فشرد
آفتاب
توی آسمان
آفتاب می شود
ابرهم بدون آسمان فقط
چند قطره آب می شود
***
پس تو ابر باش و آفتاب
قول می دهم که آسمان شوم
یک کمی ستاره روی صورتم بپاش
سعی می کنم شبیه کهکشان شوم
***
شکل نوری و شبیه باد
توی هیچ چیز جا نمی شوی
تو کنار من کنار او ولی
تو تویی و هیچ وقت
ما نمی شوی
عرفان نظرآهاری

تاوان را یکجا پس خواهی داد !


 
 
بره بی پناه خدا
در محاصره گله گرگان!
یوسف محسود برادران!
عیسای مظلوم
در همسایگی بندگان سامری!
فرزند علی
در زندان اولاد امیه!
ابوذر در تبعید!
لبنان!
به مرز نامت که می رسم
قافیه هایم را گم می کنم

اینجا تهران است
ما در خانه هایمان نشسته ایم
و لبنان را در تلویزیون می بینیم
همچنان که افغانستان را دیدیم
و عراق را
سیاستمدارانمان راه به ترکستان برده اند
و شاعرانمان
دنبال قافیه هایی برای "بیروت" می گردند
و اخبار را دنبال می کنند

لبنان باید به اسیری برود
لبنان باید تشنه بمیرد
لبنان باید زیر سم اسبان مثله شود
چون روزی نام حسین را بر لب آورده است
و نصرالله باید مثل پسرش جزغاله شود
چون مثل خمینی حرف می زند
و روزی دست خامنه ای را بوسیده است

دلقک های سیار
به تو می خندند، نصرالله!
فاحشه های فراری
دایه های مهربان تر از مادر شده اند
و برای کودکان شهید
اشک می ریزند
آنها بهشت را نمی دانند
و خدا را نمی بینند
و هرگز نخواهند فهمید
که علی اصغر
تشنه نمرد
و عباس
که تکه تکه از شریعه برگشت
چیزی از دست نداد

همسایگانت
تو را به خدا سپرده اند
و خود را به شیطان
و شیطان بزرگ
برای حذف آیه های جهاد از کتاب خدا
مصمم تر شده است
لبنان!
عروس دلربای خاورمیانه!
چه می کنی با حسادت عجوزه های همسایه
که قدرشان را کاسته ای با قد بلندت؟

لبنان!
سینه ات را برهنه کرده ای
سالهاست
اکنون
گرده ات را نیز برهنه کن
تو
تاوان کشته های خیبر و بدر را
یکجا پس خواهی داد.