جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را (۱)

زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را
زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان
بیشتر خرج می کنیم اما کمتر داریم، بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم
ما تا ماه رفته و برگشته ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به آن سو برویم
فضا بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضا درون را، ما اتم را شکافته ایم اما نه تعصب خود را
بیشتر می نویسیم اما کمتر یاد می گیریم، بیشتر برنامه می ریزیم اما کمتر به انجام  می رسانیم

عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین تر
کامپیوترهای بیشتری می سازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم، تا رونوشت های بیشتری تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم. ما کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم
اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است، مردان بلند قامت اما شخصیت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی
فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالم تر؛ درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر؛ منازل رویایی اما خانواده های از هم پاشیده
فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالم تر؛ درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر؛ منازل رویایی اما خانواده های از هم پاشیده
بدین دلیل است که پیشنهاد می کنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید، زیرا هر روز زندگی یک موقعیت خاص است
در جستجو دانش باشید، بیشتر بخوانید، در ایوان بنشینید و منظره را تحسین کنید بدون آنکه توجهی به نیازهایتان داشته باشید

عشق کور و دیوانگی

عشق کور و دیوانگی

در زمانهاى بسیار قدیم وقتى هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلت ها و تباهی ها همه جا شناور بودند
آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم، مثلاً قایم باشک
همه از پیشنهاد او شاد شدند.دیوانگی فوراً فریاد زد:من چشم می گذارم از آنجایی که هیچکس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگردد، همه قبول کردند او چشم بگذارد دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمانش را بست و شروع به شمردن کرد :1، 2 ،3
لطافت خود را بر شاخ ماه آویزان کرد،خیانت داخل انبوهی از زباله ها پنهان ....شد،اصالت در میان ابرها پنهان شد، هوس به مرکز زمین رفت،طمع در داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد دیوانگی مشغول شمردن بود:79 ،80.همه پنهان شده بودند به جز عشق که مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد جای تعجب هم نیست می دانیم که پنهان کردن عشق مشکل است
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش رسید: 95 ،96
هنگامی که دیوانگی به 100 رسید عشق پرید و در بین یک بوته گل سرخ پنهان شد دیوانگی فریاد زد:دارم می آیم
اولین کسی که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی،تنبلیش آمده بود پنهان شود لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود،دروغ ته چاه،هوس در مرکز زمین یکی یکی را پیدا کرد به جز عشق
او از یافتن عشق ناامید شده بود
حسادت در گوشش زمزمه کرد که تو فقط باید عشق پیدا کنی واوپشت بوته گل رز است
دیوانگی شاخه ی چنگگ مانندی را از درخت کند و با شدت زیاد و هیجان زیادی آن را در بوته فرو کرد دوباره،دوباره تا با صدای ناله ای متوقف شد عشق از پشت بوته بیرون آمد با دست هایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشت هایش قطرات خون بیرون می زد شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند او نمی توانست جایی را ببیند،او کور شده بود
دیوانگی گفت:من چه کردم،چه کردم چگونه می توانم تو را درمان کنم؟
عشق گفت:تو نمی توانی مرا درمان کنی اگر می خواهی کاری انجام کنی راهنمای من شو

و از آن روز است که عشق کور است و دیوانگی همواره همراه او

 

حکایتهای خواندنی (گناه)

حکایتهای خواندنی
از سخنان حضرت عیسی(ع): آن کسی که گناهی کوچک کند، با آن که گناهی بزرگ مرتکب شود، یکی می باشد. پرسیدند: چگونه چنین است؟ گفت: دلیری بر گناه یکی است و آن کس که از دزدی ذرت نگذرد از مروارید نخواهد گذشت.

خدا را شکرکه...

خدا را شکر

خدا را شکر که مالیات می پردازم این یعنی شغل و در آمدی دارم و بیکار نیستم

خدا را شکر که باید ریخت و پاش های بعد از مهمانی را جمع کنم. این یعنی در میان دوستانم بوده ام

خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند . این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم

خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم.این یعنی توان سخت کار کردن را دارم

خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم.این یعنی من خانه ای دارم

خدا را شکر که در جائی دور جای پارک پیدا کردم.این یعنی هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبیلی برای سوار شدن

خدا را شکر که سرو صدای همسایه ها را می شنوم. این یعنی من توانائی شنیدن دارم

خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم. این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم

خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم. این یعنی من هنوز زنده ام

خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار می شوم . این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم

خدا را شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند. این یعنی عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم

 

اقیانوس کجاست ؟

            اقیانوس کجاست ؟

    ماهی کوچکی در اقیانوس به ماهی بزرگ دیگری گفت : ببخشید آقا شما از من بزرگتر و با تجربه تر هستید و احتمالا می توانید به من کمک کنید تا چیزی را  که مدت ها در همه جا در جستو جوی آن بوده ام و نیافته ام، پیدا کنم،

ممکن است به من بگویید : اقیانوس کجاست ؟ ماهی بزرگتر پاسخ داد، اقیانوس همین جاست که شما هم اکنون در آن شنا می کنید. ماهی کوچک پاسخ داد : نه ! این که من در آن شنا می کنم آب است نه اقیانوس. من به دنبال یافتن اقیانوس هستم نه آب و با سرخوردگی دور شد.

همه ما هم مانند آن ماهی کوچولوی غافل؛ در نعمت و برکت نامتناهی غرق هستیم و مجبور نیستیم برای یافتن آن کوشش کنیم و به هر دری بزنیم. خدا نعمت های زیادی را به همان اندازه که در اقیانوس برای ماهی فراهم کرده، در اختیار ما قرار داده است. اما شما باید تصمیم بگیرید که هر روز از زندگی خود را چگونه می خواهید بگذرانید . نعمت و برکت در همه جا و همه وقت در انتظار شما است، فقط کافی است آن را بخواهید و همین الان خود را به آن متصل کنید.

 

 

پــژواک زنــدگــی

 
پــژواک زنــدگــی
مردی همراه با پسرش در جنگلی می رفتند .ناگهان پسر زمین خورد و درد شدیدی احساس کرد.
او فریاد کشید آآآآآه .در حالی که تعجب کرده بود صدایی از کوه شنید آآآآه .
با کنجکاوی فریاد زد" تو که هستی؟ " اما تنها جوابی که شنید این بود " تو که هستی؟" .
این او را عصبانی کرد و داد زد " تو ترسویی" و صدا جواب داد "تو ترسویی" .
به پدرش نگاه کرد و پرسید " پدر، چه اتفاقی دارد می افتد ؟" پدر فریاد زد" من تو را تحسین می کنم " صدا پاسخ داد" من تو را تحسین می کنم " پدر فریاد کشید " تو شگفت انگیزی" و آن آوا پاسخ داد " تو شگفت انگیزی " پسرک متعجب بود اما هنوز نفهممیده بود چه خبر است.

بعد پدر توضیح داد مردم این پدیده را
پژواک می نامند . اما در حقیقت این زندگی است. زندگی هر چه را که بدهی به تو بر میگرداند!
زندگی آیینه اعمال و کارهای توست .
اگر عشق بیشتری می خواهی عشق بیشتری بده .اگر مهربانی بیشتری می خواهی بیشتر مهربان باش .
 اگر می خواهی مردم نسبت به تو صبور و مؤدب باشند صبر وادب داشته باش .
این قانون طبیعت در هر جنبه از زندگی ما اعمال می شود.
زندگی هر چه که بدهی به تو بر می گرداند .
زندگی تو حاصل یک تصادف نیست بلکه آیینه ای است از کارهای خود.

حکایتهای خواندنی (پول)

پول


یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس بیست دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس بیست دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست حاضرین همه بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و باز پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز دست های حاضرین همه بالا رفت. این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگدمال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با این همه بلاهایی که من بر سر اسکناس آوردم از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و شما خواهان آن هستید. و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همینطور است. ما در بسیاری موارد تصمیماتی که می گیریم یا با مشکلاتی که رو به رو می شویم، خم می شویم، مچاله می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی اینگونه نیست و صرفنظر از اینکه چه بلایی سرمان آمده است، هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم پر ارزشی هستیم.