این فرشته ساده است و خط خطی ست
سر به زیر و یک کمی خجالتی ست
بوی سیب می دهد ، لباس او
دامنش حریر سبز و صورتی ست
گوشواره هایش از ستاره است
تاجش از شهاب سنگ قیمتی ست
سرمه های نقطه چین چشم هاش
ریزه هایی از طلاست ، زینتی ست
تکه ای بهشت توی دستش است
خنده های کوچکش قیامتی ست
دشمنی همیشه در کمین اوست
دشمنش، بد و حسود و لعنتی ست
هاج و واج مانده روی این زمین
او فرشته ای غریب و پاپتی ست
*********************
این فرشته راستش خود تویی
قصه فرشته ات حکایتی ست
عرفان نظرآهاری
عنوان | تفاوتهای من و رئیسم |
---|---|
وقتی من یک کاری را دیر تمام میکنم، من کند هستم. وقتی رئیسم کار را طول دهد، او دقیق و کامل است. - وقتی من کاری را انجام ندهم، من تنبل هستم. وقتی رئیسم کاری را انجام ندهد، او مشغول است. - وقتی کاری را بدون اینکه از من خواسته شود انجام دهم، من قصد دارم خودم را زرنگ جلوه دهم. وقتی رئیسم این کار را کند، او ابتکار عمل به خرج داده است. - وقتی من سعی در جلب رضایت رئیسم داشته باشم، من چاپلوسم. وقتی رئیسم، رئیسش را راضی نگاه دارد، او همکاری میکند. - وقتی من اشتباهی کنم، من نادان هستم. وقتی رئیسم اشتباه کند، او مانند دیگران یک انسان است. - وقتی من در محل کارم نباشم، من یک جایی خارج از محل کار در حال گشتزدن هستم. وقتی رئیسم در دفترش نباشد، او مشغول انجام امور سازمان است. - وقتی یک روز مرخصی استعلاجی داشته باشم، من همیشه مریض هستم. وقتی رئیسم در مرخصی استعلاجی باشد، او حتماً خیلی بیمار است. - وقتی من مرخصی بخواهم، باید یک جلسه دلیل و توجیه بیاورم. وقتی رئیسم به مرخصی برود، باید میرفت چون خیلی کار کرده است. - وقتی من کار خوبی انجام میدهم، رئیسم هرگز به خاطر نمیآورد. وقتی من کار اشتباهی انجام دهم، رئیسم هرگز فراموش نمیکند. |
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم
با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر سادهای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمالهای کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانههای اشک کاشت.
عرفان نظرآهاری